با دختر رز دگر نشستی
پیمان خدای را شکستی
دنبال هوای نفس رفتی
سررشته عهد را گسستی
گر توبه ترا شکسته می بود
کی توبه خویش می شکستی؟
بی وزن و سبک چو باد گشتی
از شاخ به شاخ بس که جستی
کردند ترا به آستین دور
چون گرد به هر کجا نشستی
آتش به تو دست یافت آخر
هر چند که چون سپند جستی
موی تو سفید گشت، بنمای
باری که ازین شکوفه بستی
دامان تو روز حشر گیرد
خاری که به زیر پا شکستی
بر شیشه آسمان زنی سنگ
از جام غرور بس که مستی
دور تو به سر رسید صائب
وز جهل، هنوز لای مستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوع توبه و آزادی از بندهای هواهای نفسانی میپردازد. شاعری با اشاره به پیمانهای شکسته و دنبال کردن خواستههای نفس، به عواقب این رفتارها اشاره میکند. او به فردی که به خاطر گناهان و ناپاکیها دچار ناامیدی و عذاب وجدان شده، هشدار میدهد که در نهایت، روز قیامت مسئولیت اعمال خود را خواهد داشت. در پایان، شاعر به بیداری و آگاهی از واقعیات زندگی دعوت میکند و از سرانجام نامطلوبی که بر اثر جهالت و غفلت به وجود میآید، سخن میگوید.
هوش مصنوعی: با دختری دیگر در کنار گل سرخ نشستی و پیمان خود را با خدا شکستی.
هوش مصنوعی: تو به دنبال خواستههای نفسانی خود رفتی و از پیمان و قولی که داشتی منحرف شدی.
هوش مصنوعی: اگر توبهات شکسته شده است، چرا خودت توبهات را میشکنی؟
هوش مصنوعی: به آرامی و به سادگی مانند باد در حال حرکت شدی و از یک شاخه به شاخه دیگر پرش کردی، به اندازهای که به ابهت خود پی نبردی.
هوش مصنوعی: تو را در آغوش گرفتهاند و مانند گردی که در هر جایی مینشیند، به هر جا که بروی، تو را تنها نمیگذارند.
هوش مصنوعی: آتش به تو رسید در نهایت، هرچند که مانند آتشنشانها فرار کردی.
هوش مصنوعی: موهای تو سفید شدهاند، حالا نشان بده که چه شکوفهای به وجود آوردهای.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، تو را به یاد خاری میاندازند که زیر پایت شکستهای.
هوش مصنوعی: اگر در آسمان سنگ بیندازی، تنها در واقعیت خودت را به چالش میکشی و به خاطر غرور و مستیات به خود آسیب میزنی.
هوش مصنوعی: زمانی که دور تو سپری شد، من از ناآگاهی هنوز در حال مستی هستم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بار خدا به حق هستی
شش چیز مرا مدد فرستی
ایمان و امان و تن درستی
فتح و فرج و فراخ دستی
همچون سر زلف خود شکستی
آن عهد که با رهی ببستی
بد عهد نخوانمت نگارا
هرچند که عهد من شکستی
کس سیرت و خوی تو نداند
[...]
بر دیده ره خیال بستی
در سینه به جای جان نشستی
وز غیرت آنکه دم برآرم
در کام دلم نفس شکستی
مرهم به قیامت است آن را
[...]
ای هست کن اساس هستی
کوته ز درت درازدستی
ای آنک تو خواب ما ببستی
رفتی و به گوشهای نشستی
ای زنده کننده هر دلی را
آخر به جفا دلم شکستی
ای دل چو به دام او فتادی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.