گنجور

 
صائب تبریزی

با دختر رز دگر نشستی

پیمان خدای را شکستی

دنبال هوای نفس رفتی

سررشته عهد را گسستی

گر توبه ترا شکسته می بود

کی توبه خویش می شکستی؟

بی وزن و سبک چو باد گشتی

از شاخ به شاخ بس که جستی

کردند ترا به آستین دور

چون گرد به هر کجا نشستی

آتش به تو دست یافت آخر

هر چند که چون سپند جستی

موی تو سفید گشت، بنمای

باری که ازین شکوفه بستی

دامان تو روز حشر گیرد

خاری که به زیر پا شکستی

بر شیشه آسمان زنی سنگ

از جام غرور بس که مستی

دور تو به سر رسید صائب

وز جهل، هنوز لای مستی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
ابوسعید ابوالخیر

ای بار خدا به حق هستی

شش چیز مرا مدد فرستی

ایمان و امان و تن درستی

فتح و فرج و فراخ دستی

انوری

همچون سر زلف خود شکستی

آن عهد که با رهی ببستی

بد عهد نخوانمت نگارا

هرچند که عهد من شکستی

کس سیرت و خوی تو نداند

[...]

خاقانی

بر دیده ره خیال بستی

در سینه به جای جان نشستی

وز غیرت آنکه دم برآرم

در کام دلم نفس شکستی

مرهم به قیامت است آن را

[...]

مولانا

ای آنک تو خواب ما ببستی

رفتی و به گوشه‌ای نشستی

ای زنده کننده هر دلی را

آخر به جفا دلم شکستی

ای دل چو به دام او فتادی

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه