گنجور

 
۷۶۱

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۵۴ - کشتن فرامرز، سر جادوان را

 

... ز بس خون در آن کوه ریزان برفت

خور از چرخ گردان گریزان برفت

بدین گونه تا خور که فیروز بخت ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۷۶۲

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۵۵ - گم شدن فرامرز از لشکر

 

... ندانست کان آتش تیز چیست

چو خورشید بر چرخ مشعل فروخت

به نوک سنان چشم شب را بدوخت ...

... بخفتند از پیش آب روان

در اندیشه از چرخ تیره روان

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۷۶۳

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۵۶ - عاشق شدن فرامرز بر دختر شاه پریان

 

... چنین گفت کان آتش تیزدم

کزویست بر چرخ گردون ستم

همانست کز دور بیننده دید ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۷۶۴

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۵۹ - نامه نوشتن فرامرز به فرطورتوش

 

... خداوند بی یار و انباز و جفت

به شش روز نه چرخ بر پای کرد

جهان را بدو اندرو جای کرد ...

... ابا نامداران زرین کلاه

چو از گردش چرخ ناسازگار

مرا بهره این بد در این روزگار ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۷۶۵

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۶۲ - پاسخ نامه فرطور توش به فرامرز رستم

 

دگر روز چون شید زد بر درفش

چو کافور شد روی چرخ بنفش

نشست از بر تختشاه پری ...

... کمربند زرین و باگوشوار

ز یوز و ز شاهین و از چرخ و باز

سیه گوش و از باشه سرفراز ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۷۶۶

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۶۵ - خوان دوم کشته شدن گرگان به دست فرامرز

 

... چو تنگ اندر آورد بر گوش شست

خدنگ از بر چرخ چاچی بجست

بزد بر بناگوش گرد دلیر ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۷۶۷

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۶۷ - خوان چهارم و پنجم و ششم در رفتن فرامرز از سرما و گرما و کشتن کرگدن و رسیدن به خوان هفتم

 

... بیامد برش کرگدن دیو زوش

برآورد بر چرخ گردون خروش

دمنده ز ابر اندر آورد سر ...

... یکی اژدها است بر رهگذر

کزو چرخ گردنده جوید حذر

چو کوهی به تن باشد و تف و تاب ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۷۶۸

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۶۹ - پذیره شدن فرطورتوش،فرامرز را

 

... به مردی اگر کوه آهن بدی

اگر بر تنش چرخ جوشن بدی

همانا بر این ره نکردی گذر ...

... ابا نامداران ز پیر و جوان

بیاراست بزمی که از چرخ ماه

فرومانده بود اندر آن بزمگاه ...

... تو گفتی هوا رود سازد همی

و یا چرخ بربط نوازد همی

گل و سنبل و نرگس و نسترن ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۷۶۹

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۷۱ - دامادی فرامرز رستم با دختر شاه پریان

 

... برو لطف طبع خود ایثار کرد

دگر بود در چرخ شعری نگار

بدو کرد خورشید یکسر نثار ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۷۷۰

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۷۷ - نامه نوشتن زال به فرامرز از کار بهمن و جنگ کردن

 

... که گردون ورا کرد بی پر و بال

ازو چرخ بستد همه گرد و مال

شد از گشت گردونبی پر وبال ...

... دلش رای دیگر جهانی گرفت

به هر روز کز چرخ می بگذرد

مرا جان و نیرو به تن بفسرد ...

... چو خورشید مه پیکر او را بدید

خروشی به چرخ برین برکشید

چوبر تیغ بفشرد انگشت کین ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۷۷۱

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۷۸ - رسیدن نامه زال به فرامرز و احوال پرسیدن از فرستاده از جنگ بهمن

 

... زدیده ببارید خوناب چند

دل از گردش چرخ گردان نژند

که بر ما به یکباره پشت آورید ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۷۷۲

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۷۹ - پاسخ نامه زال از نزد فرامرز

 

... جهان پهلوان نامدار و هنر

روان باد بر کام او چرخ پیر

خلیده دل دشمنانش به تیر ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۷۷۳

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۸۴ - خبر یافتن فرامرز از گرفتن بهمن،شهر سیستان و گرفتار شدن زال

 

... زدیده سرشک از برخاک کرد

همی گفت کای چرخ ناسازگار

برآوردی از ماه پیکر دمار ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۷۷۴

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۸۵ - آمدن بهمن با لشکر به کابل از پی فرامرز به جنگ

 

... به مردیهنرها نمایش کنیم

ببینیم تا چرخ ناسازگار

که را زین دوگانه کند کامکار ...

... تو شاهیکنون پیش دستی نمای

ببینیم تا چرخ را چیست رای

برانگیخت شبرنگ را شهریار ...

... چوباد اندر آمد به سقلی رسید

خروشی به چرخ برین برکشید

بزد گرز بر گردن بادپای ...

... بنالید مریخ و کیوان پیر

تو گفتی نماندست برچرخهور

نه در مردنیرو نه در بارهزور ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۷۷۵

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۹۰ - سخن در بی وفایی روزگار

 

... ببایدت بستن به فرجام رخت

اگر آهنی چرخ بگدازدت

چو گشتی کهن باز ننوازدت ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۷۷۶

سرایندهٔ فرامرزنامه » فرامرزنامه » بخش ۱۹۲ - مناجات شهریار مرحوم خدابخش

 

... مکن ای پسر از غم ونازیاد

اگر چرخ گردون وگردان سپهر

به قهر از تو برد به یکباره مهر ...

سرایندهٔ فرامرزنامه
 
۷۷۷

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح محمد بن علی خاص از سرداران سلطان ابراهیم غزنوی

 

... آرد همی پدید ز جیب هوا صبا

گشت اژدهای جان من این اژدهای چرخ

ورچه صلاح رهبر من بود چون عصا ...

... چون بر حصیر گویم خود هست بر حصا

چون باز و چرغ چرخ همی داردم به بند

گر در حذر غرابم و در رهبری سبا ...

... گر چند گشته ای به غم و رنج مبتلا

جاه محمد علی آن گوهری که چرخ

پرورده ذات پاکش در پرده صفا ...

... چون بر محمد علیم تکیه اوفتاد

زهره است چرخ را که نماید مرا جفا

ضعف و کساد بیش نترساندم کزو ...

مسعود سعد سلمان
 
۷۷۸

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - مدح صاحب اجل العمید منصور بن سعید بن احمد

 

خردم نمود گردش چرخ چو آسیا

واکنون به خون دیده به سر شد همی مرا ...

... غمگین شوم چو باز براندیشم از فنا

بسیار عمر خوردست این اژدهای چرخ

او را همی نباشد سیری ز عمر ما

چون است ای عجب که ز چرخ زمردی

دیده برون نمی جهد از چشم اژدها ...

... هستم سزای هر چه در آفاق ناسزا

تا خط مستویست بر این چرخ منحنی

چرخ استوا نگیرد و خط وی انحنا

از چرخ باد برتر قدرتو و اندرو

کار تو مستقیم در آن خط استوا

جای محل و جاه تو چون چرخ با علو

روز نشاط و لهو تو چون چرخ با سنا

مسعود سعد سلمان
 
۷۷۹

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح منصور بن سعید

 

... همی کند سرطان وار باژگونه به طبع

مسیر نجم مرا باژگونه چرخ دو تا

اگر ز ماه وز خورشید دیدگان سازم ...

... از این که گفتم اندیشه کن شگفت چرا

عمید مطلق منصور بن سعید که چرخ

ز آستانه درگاه او ستد بالا ...

... ز روزگار بهاری و ز آفتاب ضیا

ز چرخ گردون مهری ز کوه ثابت زر

ز چشم ابر سرشکی ز حد تیغ مضا ...

... نه ام سپید صباح است و نه سیاه مسا

مدار چرخ کند آگهم ز لیل و نهار

مسیر چرخ خبر گویدم ز صیف و شتا

نگر به دیده چگونه نمایدم خورشید ...

... به جای مرکز غبرا و گنبد خضرا

چو چرخ مرکز جاه تو را شتاب و سکون

چو طبع آتش رأی تو را سنا و ضیا

مسعود سعد سلمان
 
۷۸۰

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - مدح سیف الدوله محمود بن ابراهیم

 

... خدای عزوجل حاجت زمانه روا

خدایگانی چون تو بیافرید که چرخ

تو را به شاهی ناورد و ناورد همتا ...

... ستام زر و مرصع به گوهر الوان

که چرخ پیر نداند همیش کرد بها

ز بس بدایع چون بوستان پر از انوار ...

مسعود سعد سلمان
 
 
۱
۳۷
۳۸
۳۹
۴۰
۴۱
۴۹۲