بخش ۱۶۷ - خوان چهارم و پنجم و ششم در رفتن فرامرز از سرما و گرما و کشتن کرگدن و رسیدن به خوان هفتم
بیاورد صد کاروان شتر
ز آب و علف کرده یکباره پر
به پیش اندر افکند و پویان برفت
بر آن ریگ تاریک جویان برفت
ز گرمی همی سوخت تن در سلاح
نبد روز پیکار و گاه مزاح
زبان ها برون اوفتاده ز کام
همه یاد کردی ز قوم و مقام
تن بارگی گشته از خوی پرآب
بر آن دشت بی آب دل پرشتاب
به یزدان بنالید هرکس به درد
از آن راه تاریک پربار و گرد
بدین گونه ببرید سه روزه راه
میان دو کوه اندر آمد سپاه
چو آورد لشکر میان دو کوه
خود و نامداران پس اندر گروه
سراپرده زد بر لب جویبار
پس و پشت او لشکر نامدار
شب آمد بخفتند و دم بر زدند
یکی بر لب خشک نم بر زدند
ز رنج و غم راه دور و دراز
برآسود آن لشکر رزم ساز
چو پاسی از آن تیره شب درگذشت
ز ابر سیه آسمان تیره گشت
برآمد یکی ابر مانند غار
سراسر بپیوست بر کوهسار
از آن ابر تاریک و باد دمان
جهان گشت پردام اهریمنان
ببارید برفی به کردار او
کز آن شد دل نامداران ستوه
برآمد به بالا یکی تیره برف
پر از برف شد کوهسار شگرف
سرا پرده و خیمه ها پر ز یخ
کشیده شد از برف از دشت نخ
نبد دست و بازو کسی را به کار
پر از برف و سرما شد آن کوهسار
چو از برف و سرما به بیچارگی
رسیدند لشکر به یکبارگی
سپهبد چنین گفت با بخردان
که ای نامداران و فرخ ردان
ز بد دست خواهش به یزدان بریم
ز خود بینی و کبر دل برکنیم
بدین رنج رخ سوی او آوریم
ز چشم آب حسرت به رو آوریم
مگرمان ببخشد از این سخت جای
که اویست بیچاره را رهنمای
بزرگان و گردان لشکر همه
سپاه آنچه بودند یکسر همه
به زاری همه دست برداشتند
زاهدانه فریاد بگذاشتند
که ای برتر از دانش و عقل و جان
تویی آفریننده انس و جان
بدین جای بی دسترس دست گیر
نیاز همه بندگان درپذیر
چو کردند از این گونه زاری بسی
ز سرما نپرداخت با خود کسی
ببخشود بخشنده داد و مهر
همان گاه شد تازه روی سپهر
همان گه بیامد یکی باد تند
ببرد از رخ آسمان ابر کند
چو بخشایش و داد یزدان بود
بهار و دی و تیر یکسان بود
بیامد دل مهتران باز جای
نیایش کنان پیش یزدان به پای
سراپرده و خیمه پربرف و یخ
فکندند برتن بر آن کوه شخ
چو شد خشک خرگاه و پرده سرای
بزرگان برفتند یکسر ز جای
سبک بار کردند چیزی که بود
وز آنجا برفتند مانند دود
سه روز و سه شب بود در راه برف
برفتند از آن راه برف شگرف
چهارم چو آمد میان دو کوه
سراسر همه لشکرش بد ستوه
بدیدند یک دشت پرآب و گل
همان جای رامش بد و رود و مل
گرفتند بر دادگر آفرین
خداوند فیروز جان آفرین
اگر چند بسیار دیدند رنج
به هر بهر زان خرمی بود گنج
نماند به مردم غم و رنج و درد
نه خوبی و آسانی و گرم و سرد
نه سود و زیان و نه نیک و نه بد
خردمند مردم چرا غم خورد
بر آن دشت پرگل فرود آمدند
ابا رامش و نای و رود آمدند
یکی بزم خرم بیاراستند
همی جام زرین بپیراستند
چو خوردند با شادمانی سه روز
چهارم ز گردون چو گیتی فروز
برآورد رخشنده زرین درفش
بدرید شب پرنیانی بنفش
دلیران به رفتن سر افراختند
دل از رنج و سختی بپرداختند
همی رفت پیش اندرون پهلوان
سیه دیو همراه او با ردان
دگر باره آن پهلوان بزرگ
بپرسید از نره دیو سترگ
که دیگر شگفتی چه بینم به راه
یکایک بگو ای گو نیک خواه
بدو گفت کز کرگدن دیو زوش
هم اکنون به گوش آیدت یک خروش
کز آن گونه پتیاره دیو ژیان
ندیده است هرگز کس اندر جهان
بدرد ز آواز او کوه و سنگ
بخاید ز بیمش ژیان شیرچنگ
تن پیل دارد سر کرگدن
سرون بر سرش چون درخت گشن
به تک باد را زیر پی بسپرد
به دندان چو پیل ژیان بشکند
سر و پای پیل ژیان بر زند
چو بادش ز روی زمین برکند
نباشد مر او را یکی پشه سنگ
ازو کوه پیچان شود روز جنگ
فرامرز فرمود تا رزم ساز
بیارند در پیش آن سرفراز
ز بهر نبرد آنچه بد ناگزیر
ز تیغ و ز گرز و کمان و ز تیر
بپوشید یکسر همان ساز جنگ
برون تاخت مانند شیر و پلنگ
سپه رفت و خود ماند پیش اندرون
تو گفتی روان شد که بیستون
چو خورشید از باختر کرد روی
به منزل رسید آن گو نامجوی
به دست اندرون خنجر دد فکن
چو دانست ماوای آن کرگدن
یکی نعره زد پهلوان دلیر
که از نعره او بلرزید شیر
چو بشنید آن دد برآشفت سخت
که از نعره گرد با زیب و بخت
بیامد برش کرگدن دیو زوش
برآورد بر چرخ گردون خروش
دمنده ز ابر اندر آورد سر
شد از هیبتش کوه زیر و زبر
چو از دور دیدش نبرده سوار
بغرید مانند شیر شکار
ببارید بر وی ز تیر خدنگ
ز پیکان بر وی جهان کرد تنگ
دد تیز دندان بیامد چو باد
به پای سمند جوان در فتاد
سرونی بزد بر زهار سمند
به یک زخم بر تیره خاکش فکند
سپهبد بجست از بر بادپای
چو پیل دمان اندر آمد ز جای
پیاده درآویخت با کرگدن
یکی تیغ در چنگ آن پیل تن
بزد بر میان سرش تیغ تیز
به مردی برآورد از او رستخیز
به دو نیمه شد پیل وش پیکرش
به خاک اندر افکند یال و برش
بیامد خروشان به پیش خدای
خداوند نیروده رهنمای
خروشید بسیار و کرد آفرین
بمالید رخسارها بر زمین
همان گاه دیو سیه در رسید
مر او را به جای پرستش بدید
فتاده به نزدیک او کرگدن
به خنجر به دو نیمه گشتست تن
بدو آفرین خواند دیو دلیر
ابر بازوی نامور نره شیر
سپه نیز آمد ز راه دراز
ببردند یک یک بر او نماز
بسی آفرین کرد هر کس بر او
که جاوید بادا یل نامجوی
همان جا بر سبزه خرگه زدند
سراپرده نزدیکی ره زدند
به رامش نشستند و می خواستند
دل از خرمی ها برآراستند
چو شد مست هرکس سوی خوابگاه
برفتند آسوده یکسر سپاه
دگر روز چون گشت خورشید زرد
بگسترد زرآب بر لاجورد
برآراست راه آن یل پهلوان
سر نامداران روشن روان
دگر باره با آن سیه دیو گفت
که در کار دانش مکن در نهفت
چه بینم دگر باره از دیو و دد
در این ره چه پیش آیدم نیک و بد
دگر گفت با او سیه دیو گرد
که ای مرد با دانش و دستبرد
یکی دیگرت کار ماندست و بس
کز آن سهمگین تر ندیدست کس
چو زین بگذری هیچ رنجت نماند
بجز کشور و تاج وگنجت نماند
یکی اژدها است بر رهگذر
کزو چرخ گردنده جوید حذر
چو کوهی به تن باشد و تف و تاب
گریزد ازو بر سپهر آفتاب
دو چشمش چو دو طاس هم پر ز خون
ز کام و دمش آتش آید برون
نفس همچو سوزنده آذرگشسب
ز میلی به دم در کشد پیل و اسب
به سر بر دو شاخش بود تیر سخت
ستبری فزون تر ز شاخ درخت
همی دست و پا دارد و یال و بر
به چنگال ماننده شیر نر
گرایدون که او را نگون آوری
به مردی تن او به خون آوری
چنان دان که داننده خوب و زشت
به نام تو منشور مردی نوشت
سیه دیو را گفت شیر ژیان
که ای مرد دانای شیرین زبان
بسی دیده ام زین نشان اژدها
ازین سخت تر گاه کین و بلا
که هرگز نپیچیده ام سر ز جنگ
نه در رزم جستن نمودم درنگ
به زور جهاندار ازین اژدها
برآرم دمار و نیابد رها
بگفت این و برگستوان بر سیاه
برافکند آن پهلو رزمخواه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به داستان نبردی اشاره دارد که در آن سپاه بزرگی به زحمت و رنج زیاد در طی سه روز و سه شب مسیر دشواری را طی میکنند. پس از رسیدن به یک دشت پر آب و گل، لشکر با شادمانی و جشن به استقبال میروند. در ادامه، یکی از پهلوانان به نام فرامرز با دیوی خطرناک به نام کرگدن دیو زوش روبهرو میشود. او با شجاعت به نبرد با این دیو میرود و در نهایت با موفقیت و دلیری کرگدن را شکست میدهد. بعد از پیروزی، لشکر از او تقدیر و تمجید میکنند و به شادی و جشن میپردازند. داستان به مفاهیم شجاعت، رنج و پاداش در پی سختیها اشاره دارد.
هوش مصنوعی: بیا صد کاروان شتر را با آب و علف بیاور که یکسره سیراب و سیر کنند.
هوش مصنوعی: او به جلو رفت و در میان طبیعت، با شتاب بر روی سنگهای تیره و در بستر جویها قدم برداشت.
هوش مصنوعی: در روز جنگ و در زمان تفریح، بدن در زیر فشار و گرما نمیسوزد.
هوش مصنوعی: زبانها از بین رفته و از گلو بیرون افتادهاند، همه به یاد قومی و مقامهایی هستند.
هوش مصنوعی: تنم از سنگینی و فشار زندگی خسته شده و در این بیابان بیآب، دلم به شدت و تندی میتپد.
هوش مصنوعی: هرکسی که از درد و مشکل رنج میبرد، باید در دل به خداوند شکایت کند و از او یاری بخواهد، زیرا آن مسیر سخت و پر از چالشها میتواند به تلاش و کوشش بیشتر منجر شود.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که گروهی از مردم در مدت سه روز، مسیر دشواری را که میان دو کوه قرار دارد، پیمودند و به آنجا رسیدند.
هوش مصنوعی: وقتی لشکر به میان دو کوه رسید و نامداران نیز در گروهی حاضر شدند.
هوش مصنوعی: کنار جویبار پردهای برپا کرده بود، و در پشت او، سپاه بزرگی آماده بود.
هوش مصنوعی: شب فرارسید و همه به خواب رفتند و یکی از آنها بر لب خشک خود نمک پاشید.
هوش مصنوعی: از سختیها و ناراحتیها گذشت و آن جمعیت جنگجو آرامش یافتند.
هوش مصنوعی: زمانی که قسمتی از آن شب تاریک گذشته بود، آسمان که به خاطر ابرهای سیاه تیره شده بود، نیز به تاریکی خود ادامه داد.
هوش مصنوعی: یک ابر مانند غاری بزرگ به طور کامل بر روی کوهها قرار گرفت و ظاهر شد.
هوش مصنوعی: به دنبال آن ابر سیاه و طوفان، جهان پر از سایه و نفوذ بدیها شد.
هوش مصنوعی: برف ببارید که مانند عواطف اوست و از این برف، دل بزرگ مردان به زحمت افتاده است.
هوش مصنوعی: یک توده تاریک برف به ارتفاعات بالا آمد و کوههای بزرگ را زیر پوششی از برف فراگرفت.
هوش مصنوعی: سرا و چادرها به خاطر برف، پوشیده از یخ شدند و دشت هم پر از برف شده است.
هوش مصنوعی: هیچکس در آنجا نیست که بتواند در کار سخت و پرچالشی که با برف و سرما همراه است، به کمک بیاید؛ آنجا کوهها پر از برف شدهاند.
هوش مصنوعی: زمانی که سپاه به شدت از برف و سرما رنج میبرد و به وضعیت ناگواری دچار شد، همه به یکباره به زاری و ناله افتادند.
هوش مصنوعی: سرداد با افراد دانا چنین بیان کرد: ای افراد مشهور و خوشخوی.
هوش مصنوعی: به خاطر خواهشهای زشت، به سوی خداوند میرویم و از خودبینی و تکبر دل خود را رها میکنیم.
هوش مصنوعی: ما در این رنج و زحمت هستیم تا چهره محبوب را به خود جلب کنیم و با قطرات اشک حسرت، از دل نازک خود بگوییم.
هوش مصنوعی: به امید اینکه او ما را ببخشد، زیرا در این دنیا جای سخت و دشواری است و بیچاره مانند ما به راهنمایی نیاز دارد.
هوش مصنوعی: تمامی سرداران و فرماندهان لشکر به یک چشم بر هم زدن تمام توان و منابع خود را به کار گرفتند.
هوش مصنوعی: همه با زاری و گریه، به یکباره از ندا زدن دست برداشتند و به شیوهای زاهدانه سکوت کردند.
هوش مصنوعی: تو ای که از علم و عقل و روح برتر هستی، خالق انسان و جان هستی.
هوش مصنوعی: در این مکان که دسترسی به آن آسان نیست، به کمک تمامی نیازمندان بشتاب و دعاها و خواستههای بندگان را بپذیر.
هوش مصنوعی: وقتی که در این شرایط سخت و غمانگیز، افراد زیادی به زاری و ناله مشغول شدند، هیچکس از سرما نتوانست خود را نجات دهد.
هوش مصنوعی: بخشش و عطای خدا باعث میشود که عشق و محبت دوباره در زندگی تازه و شاداب شود.
هوش مصنوعی: در آن لحظه، یک باد تند آمد و ابرها را از آسمان کنار زد.
هوش مصنوعی: زمانی که بخشش و انصاف خداوند حاضر باشد، فرقی نمیکند که چه زمانی از سال باشد؛ بهار، دی یا تیر همه یکسان خواهند بود.
هوش مصنوعی: دل بزرگان و مقامداران به سوی یزدان آمد و در حال نیایش و عبادت، زانو به زمین گذاشتند.
هوش مصنوعی: برف و یخ زیادی روی چادر و خیمه نشسته و بر تن کوه جاری شده است.
هوش مصنوعی: زمانی که خرگاه خشک شد و پردههای کاخ بزرگان از بین رفت، همه آنها یکباره از آنجا رفتند.
هوش مصنوعی: به سادگی و بدون دردسر، چیزی که وجود داشت را کنار گذاشتند و همانند دود از آن مکان رفتند.
هوش مصنوعی: سه روز و سه شب در راه بودند و برف بسیار سنگینی بارید.
هوش مصنوعی: وقتی چهارم (یعنی فرشته یا موجودی) به میان دو کوه آمد، تمام لشکرش به شدت خسته و ناامید شده بودند.
هوش مصنوعی: در جایی، دشت وسیع و پرآب و گلی دیده شد که همان مکان، مناسب برای شادمانی و نشاط بود و در آنجا رود و ملودی جریان داشت.
هوش مصنوعی: خداوند بر کسی که دادگری میکند، درود فرستاد و او را پیروز و نیکوآفرین دانست.
هوش مصنوعی: اگرچه افراد زیادی رنج و سختی دیدهاند، اما به خاطر خوشی و شادیهایی که در زندگی دارند، این زحمتها ارزشمند است.
هوش مصنوعی: نباید هیچ انسانی غم و رنج و درد را تجربه کند و همچنین نباید خوبی و راحتی و تغییرات دمایی را احساس کند.
هوش مصنوعی: خردمند فکر میکند که نه سود و زیان، نه خوب و بد، اهمیتی ندارد؛ پس چرا باید انسان غمگین باشد؟
هوش مصنوعی: در آن دشت پر از گل، آنان با ساز و نوا و با جریان رودخانه فرود آمدند.
هوش مصنوعی: جمعی دور هم نشسته و جشنی شاد و خوشحال برپا کردهاند و در این میهمانی، ظرفهای طلا را زیبا و آراسته کردهاند.
هوش مصنوعی: پس از اینکه سه روز با شادی و سرور گذرانیدند، در روز چهارم از آسمان، مانند نوری که زمین را روشن میکند، به نظر آمد.
هوش مصنوعی: چشمنواز و درخشان، پرچم طلایی را بالا برد و شب بنفش و پرچین را پاره کرد.
هوش مصنوعی: دلیران با شجاعت به حرکت درآمدند و از رنج و زحمت خود دل کندند.
هوش مصنوعی: پهلوان سیهدیوان در حال حرکت به سمت درون بود و در کنار او، ردان نیز قرار داشتند.
هوش مصنوعی: پهلوان بزرگ دوباره از دیو بزرگ و نیرومند سوال کرد.
هوش مصنوعی: دیگر چه چیزی میتواند مرا شگفتزده کند؟ به من بگو که چه باید بگویم ای کسی که به دنبال خوبیها هستی.
هوش مصنوعی: به او گفت که از کرگدن، صدای ترسناکی به زودی به گوش تو خواهد رسید.
هوش مصنوعی: در این دنیا، هیچکس هرگز چیزی وحشتناکتر و زشتی چون آن موجود پست و پلید را ندیده است.
هوش مصنوعی: صدای او چنان نیرومند و رعبآور است که حتی کوهها و سنگها از ترسش به لرزه درمیآیند، مانند جانوری وحشی و سرکش.
هوش مصنوعی: این شخص قدرت و قدرت بدنی بسیار زیادی دارد و سرش به گونهای است که به درختی سرسبز و بزرگ شباهت دارد. در واقع، ترکیبی از قدرت و ویژگیهای طبیعی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: به نسیم ملایم اعتماد کن و اجازه بده تا آن را زیر دندان خود حس کنی، همانطور که فیل نیرومند زندگی را با قدرتی عظیم خرد میکند.
هوش مصنوعی: اگر باد از روی زمین بگذرد، سر و پای فیل زندگی را بلند میکند.
هوش مصنوعی: اگر کسی مثل او در میدان نبرد وجود نداشته باشد، حتی یک پشه هم نمیتواند بر او غلبه کند و او را به سختی بیفکند.
هوش مصنوعی: فرامرز دستور داد تا ابزارهای جنگی را بیاورند و آنها را در برابر آن دلیر قرار دهند.
هوش مصنوعی: برای مبارزه، هر آنچه که لازم و ضروری باشد، از شمشیر و چکش و کمان و تیر آماده کنید.
هوش مصنوعی: لباس جنگ را کامل بپوشید و با قدرت و شجاعت مانند شیر و پلنگ به میدان بیفتید.
هوش مصنوعی: نیروهای سپاه رفتند و فقط من درون تو ماندم. تو گویی که روح من آزاد شده و به کوه بیستون پرواز کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی خورشید از سمت غرب رو به مشرق کرد، آن فرد جویای نام به مقصد خود رسید.
هوش مصنوعی: اگر در درون خود حس خطر را احساس کردی، باید مانند کسی که به خوبی میداند در کجا باید پنهان شود، خود را آماده کن.
هوش مصنوعی: یک نفر از شدت شجاعتش فریادی برآورد که حتی شیر هم از صدای او ترسید و لرزید.
هوش مصنوعی: زمانی که آن موجود وحشی صدای نعره را شنید، به شدت عصبانی شد و نگران شد که از صدای آن گرد و غبار و خوشبختی او بر هم خورده است.
هوش مصنوعی: یک کرگدن با حالتی دیوانهوار به جهان آمد و بر آسمان فریادی سر داد.
هوش مصنوعی: باد از میان ابرها سر برآورده و به خاطر قدرتش کوهها را به لرزه درآورده است.
هوش مصنوعی: وقتی سوارکار از دور او را میبیند، با صدای دلخراش مثل شیری که به شکار نزدیک میشود، غرش میکند.
هوش مصنوعی: بر او باران تیر و پیکان ببارید و دنیا بر او تنگ شد.
هوش مصنوعی: یک هیولای دندانتیز مانند باد به سمت اسب جوان حمله کرد و او را به زمین انداخت.
هوش مصنوعی: سری را بر روی چمن زار زد و با یک زخم، او را به خاک سیاه انداخت.
هوش مصنوعی: سپهبد از جای خود به سرعت خارج شد، مانند فیل در حال حرکت که با شتاب به سمت جلو میآمد.
هوش مصنوعی: یک نفر پیاده به جنگ کرگدن رفت و شمشیری در دست داشت.
هوش مصنوعی: تیر تیز را به وسط سرش زد و به خاطر شجاعتی که داشت، از او جان تازهای گرفت.
هوش مصنوعی: پیکر این فیل مانند به دو نیم شد و یال و سرش را به خاک انداخت.
هوش مصنوعی: با شتاب و هیجان به سوی خداوندی که نیرو و قدرتی عظیم دارد، وارد شد.
هوش مصنوعی: فریاد و ناله زیادی سر داد و ستایش کرد و چهرهها را به خاک مالیدند.
هوش مصنوعی: در آن زمان، دیوی سیاه به محل پرستش رسید و او را دید.
هوش مصنوعی: نزدیک او کرگدن که به خنجر حمله کرده است، به دو نیمه تقسیم شده و به زمین افتاده است.
هوش مصنوعی: دیو دلیر به او خسته نباشید میگوید، او که به مانند ابر بازوهای قدرتمند و مشهوری چون شیر نر است.
هوش مصنوعی: ارتش نیز از راه دور آمده و به احترام او یکی یکی برایش نماز میخواندند.
هوش مصنوعی: بسیاری بر او ستایش کردند که امیدوارند نامش همیشه زنده بماند و در یادها باقی بماند.
هوش مصنوعی: در همان مکان، بر روی چمنها، چادر برپا کردند و در نزدیکی راه، سرپناهی برپا نمودند.
هوش مصنوعی: آنها دور هم جمع شدند و قصد داشتند که از شادیها و لذتها دل بکنند.
هوش مصنوعی: وقتی که هر کس مست شد، به سمت خوابگاه رفتند و به طور کلی سپاه در آرامش خوابید.
هوش مصنوعی: روزی که خورشید طلایی و درخشان به آسمان آمد، نوری زیبا و درخشان بر روی آبی آسمان پخش کرد.
هوش مصنوعی: آن آهنگ و مسیر را برای قهرمان بزرگ به زیبایی آماده کرد، قهرمانی که نامش در دلها جاودانه است.
هوش مصنوعی: بار دیگر با آن دیو سیاه صحبت کرد و گفت که در کار دانش پنهانکاری نکن.
هوش مصنوعی: در این راه، دیگر چه چیزهایی از موجودات زشتی چون دیو و جانوران وحشی میبینم؟ هر چه پیش بیاید، چه خوب و چه بد.
هوش مصنوعی: سپس آن دیو سیاه به او گفت: ای مرد با علم و هوش، تو چگونه عمل میکنی؟
هوش مصنوعی: تنها کاری که باقیمانده، همان است که هیچکس به اندازهی آن تجربهای تلخ و سنگین نداشته است.
هوش مصنوعی: وقتی از این مرحله عبور کنی، هیچ دردی برایت باقی نمیماند، جز کشور و تاج و ثروتت.
هوش مصنوعی: یکی از خطرات بزرگ در مسیر زندگی وجود دارد که همه باید از آن دوری کنند، زیرا این خطر مانند یک اژدها است و میتواند برای هر کسی که به آن نزدیک شود، مشکل ساز باشد.
هوش مصنوعی: مثل کوهی استوار و محکم که از گرما و تابش آفتاب دوری میکند.
هوش مصنوعی: دو چشم او مثل دو ظرف خالی است که از خون پر شده و از دهانش آتش خارج میشود.
هوش مصنوعی: نفس مانند آتشی سوزان است که به واسطهٔ میل و اراده، مانند فیل و اسب به درون کشیده میشود.
هوش مصنوعی: تیر محکمی بر روی دو شاخ درخت نشسته است که از خود درخت، کلفتتر و بزرگتر به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: این جمله به توصیف موجودی میپردازد که دارای اندامها و صفاتی شبیه به یک شیر نر است. او دارای دست و پا است و همچنین یالی دارد که بر زیبایی و قدرت او میافزاید. در واقع، این توصیف به ظاهر و ویژگیهای برجسته این موجود اشاره دارد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی او را به زمین بیندازی، باید با مردانگی تن او را به خون آغشته کنی.
هوش مصنوعی: بدان که کسی که دانا است، خوب و بد را تشخیص میدهد و به نام تو اصول و قوانین انسانی را نوشته است.
هوش مصنوعی: شیر ژیان به سیه دیو گفت: ای مرد باهوش و خوش زبان!
هوش مصنوعی: من بارها این نشان از اژدها را دیدهام، و از این بدتر مواقعی را تجربه کردهام که پر از کینه و بلا بودهاند.
هوش مصنوعی: هرگز در میان جنگ و نبرد، به عقب برنگشتهام و در میدان جنگ، هرگز از درنگ و تأمل دوری نکردهام.
هوش مصنوعی: من با قدرت حاکم بر این موجود خطرناک غلبه میکنم و آن را از بین میبرم و دیگر کسی نمیتواند از چنگال آن فرار کند.
هوش مصنوعی: او این را گفت و سپس بالای سرش را بر سر سیاهی افکند که آن جنگجو بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.