گنجور

 
۷۶۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۱

 

... به عشق آنک فرشت گوهر آمد

چو موج قلزم زخار برجه

چو زلفین ار فروسو می کشندت ...

مولانا
 
۷۶۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵۸

 

... وین دیده چو شمعدان خیره

از شرق به غرب موج نور است

سر می کند از نهان خیره ...

مولانا
 
۷۶۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۶

 

... ز لذت نظرش رست در قفا دیده

چو موج موج درآمیخت چشم با دریا

عجب عجب که همه بحر گشت یا دیده ...

مولانا
 
۷۶۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰۷

 

... ز بحر غم به کناری رسم عجب روزی

ز موج لطف و کرم لا اله الا الله

ندارد از شه من هیچ بوی جان آن کس ...

مولانا
 
۷۶۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴۳

 

... مر خاکیان را گوهر ی مر ماهیان را راحتی

موجش گهی گوهر دهد لطفش گهی کشتی کشد

چندین خلایق اندر او مر هر یکی را حالتی

خود پیشتر اجزا ی او در سجده همچون شاکر ان

وز بهر خدمت موج او گه گه نماید قامتی

در پیش دریای نهان این هفت دریای جهان ...

مولانا
 
۷۶۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴۵

 

... مستی چو کشتی و عمد هر لحظه کژمژ می شود

بر موج ها بر می زند در قلزمی زخاره ای

می گویم ای صاحب عمل و ای رسته جانت از علل ...

مولانا
 
۷۶۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۵۴

 

... هیچ قراری نبود بر سر دریا کف را

ز آنک قرارش ندهد جنبش موج مددی

ز آنک کف از خشک بود لایق دریا نبود ...

... ز آنک دورنگی نبود در دل بحر احدی

موج برآید ز خود و در خود نظاره کند

سجده کنان کای خود من آه چه بیرون ز حدی ...

مولانا
 
۷۶۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۶۴

 

... گفته به باد درربا پرده ز روی عبهری

گفته به موج شور کن کف ز زلال دور کن

گفته به دل عبور کن بر رخ هر مصوری ...

مولانا
 
۷۶۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷۴

 

... نقش کننده هم توی در دل هر مشبهی

نوح ز اوج موج تو گشته حریف تخته ای

روح ز بوی کوی تو مست و خراب و والهی ...

مولانا
 
۷۷۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹۳

 

... من کمرش گرفتمی سوی تواش کشانمی

موج هوای عشق تو گر هلدی دمی مرا

آتش ها بکشتمی چاره عاشقانمی ...

مولانا
 
۷۷۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲۶

 

نکو بنگر به روی من نه آنم من که هر باری

ببین دریای شیرینی ببین موج گهر باری

کی بگریزد ز دست حق کی پرهیزد ز شست حق ...

مولانا
 
۷۷۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳۳

 

... وگر پایی تو سر گردی وگر گنگی شوی قاری

در این دل موج ها دارم سر غواص می خارم

ولی کو دامن فهمی سزاوار گهرباری ...

مولانا
 
۷۷۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۳

 

... در آن دریا که خون است آن ز خشک و تر برون است آن

بیا بنما که چون است آن که حوت موج آشامی

اشارت کن بدان سرده که رندانند اندر ده ...

مولانا
 
۷۷۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۷

 

... ز زلف جعد چون سلسل بشد این حال من مشکل

میان موج خون دل مرا تا چند بنشانی

چو آرم پیش تو زاری بهانه نو برون آری ...

مولانا
 
۷۷۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۱

 

... مسلمانان مسلمانان بشویید از دل من دست

کز این اندیشه دادم دل به دست موج دریایی

مسلمانان مسلمانان خبر آن کارفرما را ...

مولانا
 
۷۷۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۶

 

... وی چرخ از این بار گران سنگ خمیدی

ای بحر حقایق که زمین موج و کف توست

پنهانی و در فعل چه پیدا و پدیدی ...

مولانا
 
۷۷۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۰

 

... ز دود لشکر تاتار چونی

در این دریا و تاریکی و صد موج

تو اندر کشتی پربار چونی ...

مولانا
 
۷۷۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۷۳

 

... تو صدساله ره از چونی گذشتی

میان موج های کبریایی

هوای خویشتن را سر بریدی ...

مولانا
 
۷۷۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۶

 

... بگفتم ای ونک غوطی بخوردم

در آن موج لطیف شهریاری

شدم از کار من از شمس تبریز ...

مولانا
 
۷۸۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۹

 

... که غسل آرم برون آیم به پاکی

به خنده گفت موج بحر کاری

مثال کاسه چوبین بگشتم ...

مولانا
 
 
۱
۳۷
۳۸
۳۹
۴۰
۴۱
۲۶۳