گنجور

 
۷۲۴۱

طغرل احراری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - نصیب قصیده

 

... زان می که روح افزا بود گنگ ار خورد گویا شود

یک جرعه در دریا شود صد در غلتان پرورد

در دل چکانی جان شود کفر ار خورد ایمان شود ...

طغرل احراری
 
۷۲۴۲

طغرل احراری » دیوان اشعار » مخمسات » شمارهٔ ۲

 

... تار گیسوی تو سنبل را پریشان کرد و رفت

از فراقت لعل و یاقوت و صدف دریا گرفت

بلبل از شوق گل رویت چمن مأوا گرفت ...

طغرل احراری
 
۷۲۴۳

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۲ - تمهید

 

... خاک را اوج ثریا میدهد

قطره را پهنای دریا میدهد

خامشی را شورش محشر کند ...

... راز این نه پرده در صحرا فکند

قطره تا همپایه ی دریا شود

ذره از بالیدگی صحرا شود ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۴۴

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۳ - در بیان اینکه اصل نظام عالم از خودی است و تسلسل حیات تعینات وجود بر استحکام خودی انحصاردارد

 

... کوه چون از خود رود صحرا شود

شکوه سنج جوشش دریا شود

موج تا موج است در آغوش بحر ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۴۵

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۰ - در حقیقت شعر و اصلاح ادبیات اسلامیه

 

... از نوا بر ناخدا افسون زند

کشتیش در قعر دریا افکند

نغمه هایش از دلت دزدد ثبات ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۴۶

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۴ - حکایت طایری که از تشنگی بیتاب بود

 

... پخته فطرت صورت کهسار باش

حامل صد ابر دریا بار باش

خویش را دریاب از ایجاب خویش

سیم شو از بستن سیماب خویش ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۴۷

اقبال لاهوری » اسرار خودی » بخش ۱۶ - حکایت شیخ و برهمن و مکالمه گنگ و هماله در معنی اینکه تسلسل حیات ملیه از محکم گرفتن روایات مخصوصه ملیه می باشد

 

... برگ و ساز هستی موج از رم است

کوه چون این طعنه از دریا شنید

هم چو بحر آتش از کین بر دمید

گفت ای پهنای تو آیینه ام

چون تو صد دریا درون سینه ام

این خرام ناز سامان فناست ...

... یا خود افزا شو سبک رفتار شو

ابر برق انداز و دریا بار شو

از تو قلزم گدیه ی طوفان کند ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۴۸

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۲۰ - در معنی اینکه حسن سیرت ملیه از تأدب به آداب محمدیه است

 

... نغمه یی با هم نوایان ساز کن

ور عقاب استی ته دریا مزی

جز بخلوت خانه ی صحرا مزی ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۵۰

اقبال لاهوری » رموز بیخودی » بخش ۲۳ - در معنی اینکه توسیع حیات ملیه از تسخیر قوای نظام عالم است

 

... همت از تسخیر موجود آزمود

کوه و صحرا دشت و دریا بحر و بر

تخته تعلیم ارباب نظر ...

... دست رنگین کن ز خون کوهسار

جوی آب گوهر از دریا برآر

صد جهان در یک فضا پوشیده اند ...

... باده اندر تاک و بر گل شبنم است

چون بدریا در رود گوهر شود

جوهرش تابنده چون اختر شود ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۵۱

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۶۱ - میارا بزم بر ساحل که آنجا

 

... نوای زندگانی نرم خیز است

به دریا غلت و با موجش در آویز

حیات جاودان اندر ستیز است

اقبال لاهوری
 
۷۲۵۲

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۸۹ - چه پرسی از کجایم چیستم من ؟

 

... به خود پیچیده ام تا زیستم من

درین دریا چو موج بیقرارم

اگر بر خود نپیچم نیستم من

اقبال لاهوری
 
۷۲۵۳

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۰۵ - بمنزل رهرو دل در نسازد

 

... نپنداری که در تن آرمید است

که این دریا به ساحل در نسازد

اقبال لاهوری
 
۷۲۵۴

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۷۵ - محاورهٔ علم و عشق

 

... عشق

ز افسون تو دریا شعله زار است

هوا آتش گذار و زهردار است ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۵۵

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۶ - قطرهٔ آب

 

... یکی قطره باران ز ابری چکید

خجل شد چو پهنای دریا بدید

که جایی که دریاست من کیستم

گر او هست حقا که من نیستم

ولیکن ز دریا برآمد خروش

ز شرم تنک مایگی رو مپوش ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۵۶

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۲ - شبنم

 

... با موج در آویز نقش دگر انگیز تابنده گهر خیز

من عیش هم آغوشی دریا نخریدم

آن باده که از خویش رباید نچشیدم ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۵۷

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۹۳ - عشق

 

... چون صبح به باد چیده دامی

پیچیده بخود چو موج دریا

آواره چو گرد باد صحرا ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۵۸

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۳۲ - ز خاک خویش طلب آتشی که پیدا نیست

 

... ز قید و صید نهنگان حکایتی آور

مگو که زورق ما روشناس دریا نیست

مرید همت آن رهروم که پا نگذاشت

به جاده یی که درو کوه و دشت و دریا نیست

شریک حلقه رندان باده پیما باش ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۵۹

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۳۳ - موج را از سینهٔ دریا گسستن می‌توان

 

موج را از سینه دریا گسستن می توان

بحر بی پایان به جوی خویش بستن می توان ...

... گر به خود محکم شوی سیل بلاانگیز چیست

مثل گوهر در دل دریا نشستن می توان

من فقیر بی نیازم مشربم این است و بس ...

اقبال لاهوری
 
۷۲۶۰

اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۲۴۲ - به یکی از صوفیه نوشته شد

 

... آتش شوق سلیمی نه تو داری و نه من

خزفی بود که از ساحل دریا چیدیم

دانه گوهر یکتا نه تو داری و نه من ...

اقبال لاهوری
 
 
۱
۳۶۱
۳۶۲
۳۶۳
۳۶۴
۳۶۵
۳۷۳