گنجور

 
طغرل احراری

ساقی قدح لبریز کن زان می که طغیان پرورد

مستی فزاید، غم برد، شادی دهد، جان پرورد!

میخانه را در باز کن ساغر کشی آغاز کن

دل را به می دمساز کن صد گونه الحان پرورد!

از باده گلگون به من سرشار ده در انجمن

تا گویم از مستی سخن گفتار حسان پرورد

در زیر سرو و پای جو وه‌وه چه خوش باشد سبو!

کردست بر دل غم غلو می ده که فرحان پرورد!

فصل بهار آید همی گل در کنار آید همی

صوت هزار آید همی زان رو که افغان پرورد!

گلشن ز مرد فام شد وقت می گل‌فام شد

میل همه در جام شد گر ساقی احسان پرورد

احمال آری تا به کی عمریست مخمورم ز می

فریاد می‌سازم چو نی کز نی نیستان پرورد!

زان می که روح‌افزا بود گنگ ار خورد گویا شود

یک جرعه در دریا شود صد دُرّ غلتان پرورد!

در دل چکانی جان شود کفر ار خورد ایمان شود

نوشد ملک حیران شود او راد سبحان پرورد!

عصفور را عنقا کند جهال را دانا کند

اموات را احیا کند عیسی‌صفت جان پرورد!

زو مور اژدرها شود سیمرغ را از هم درد

چون بر سر عنقا دود حکم سلیمان پرورد!

گل بشکفد از نکهتش کوثر خجل از هیئتش

آب حیات از لذتش در تاریکستان پرورد

در دل فزاید شور و شر سودا براندازد ز سر

ریزد فرو همچون مطر گوهر به نیسان پرورد

یک قطره افتد در زمین گردد زمین دُرّ سمین

نوشد اگر روح‌الامین اخبار یزدان پرورد!

دل را ضیا و نور ازو تن را سراسر زور ازو

ما را جمال حور ازو در خلد رضوان پرورد

غم را براندازد ز دل زو آب حیوان منفعل

سقای کوثر زو خجل زیرا که احسان پرورد!

عکسش اگر در کوه فتد بی‌جاده و گوهر دمد

همچون بدخشان تا ابد لعل درخشان پرورد!

در کشور ملک بدن جز می نباشد تهمتن

هر قطره‌اش دُرّ عدن صد رنگ الوان پرورد!

مسکین خورد حاتم شود ذی افسر خاتم شود

هر دون چشد رستم شود ملک سیستان پرورد!

گر بهره گیرد دیو ازو معدوم گردد ریو ازو

همچون مصاف گیو ازو در جنگ ترکان پرورد!

اندر خرابات مغان یکسر همه پیر و جوان

از وجد گویند هر زمان می ده که دهقان پرورد!

مطرب به صورت ارغنون لحن عراقی را کنون

از پرده‌ات آور برون مجلس گلستان پرورد!

هی می بده هی می بکش هی می بخور هی باده چش

نوش از می خورشیدوَش آبیست انسان پرورد!

جام جهان‌بینش لقب از ساقی گلرو طلب

یاری بود یاقوت‌لب چون غنچه خندان پرورد!

زلف سیاهش سرنگون ماری که باشد پرفسون

بر گردن خود ذوفنون دامی که پیچان پرورد!

سرو و صنوبر از قدش خورشید تابان از خدش

بشکسته بیضا را یدش لؤلؤ ز دندان پرورد

چشمش به هنگام نگه ز ابرو قزح تیر از مژه

خون هزاران بی‌گنه بر خاک یکسان پرورد

ناری بود رخسار او ماری بود زنار او

بی‌نار او بیمار او با خود چه درمان پرورد؟!

بر عارض همچون شفق بنگر چه خوش باشد عرق

گلبرگ رویش هر ورق دعوی به برهان پرورد!

گل منفعل از روی او شبنم خجل از خوی او

وز کاکل و گیسوی او سنبل پریشان پرورد

خضر خطش هادی مرا بر آب حیوان رهنما

اسکندر از ظلمت برآ زیرا که نقصان پرورد!

هندوی خالش را نگر بر مصحف رویش مگر

ترسای شوخ بی‌خبر در حفظ قرآن پرورد؟!

از رخ نقاب اندازد او مه در حجاب اندازد او

همچون شهاب اندازد او تیری که پیکان پرورد

آید به سوی بوستان بهر تماشا اقحوان

صد چشم آرد تا که آن خود را نگهبان پرورد!

از لعلت ای زیباصنم فرمان بده بوسی زنم

خال سیاهت برکَنَم هندو نه ایمان پرورد!

بوسی اگر ندهی مرا ای دلبر گلگون‌قبا

لب را کشایم با هجا حرفی که چندان پرورد

لطفت به طغرل عام کن بوسی بدو انعام کن

«سرخوش ورا با جام کن تا مدح سلطان پرورد»