گنجور

 
اقبال لاهوری

هوس منزل لیلی نه تو داری و نه من

جگر گرمی صحرا نه تو داری و نه من

من جوان ساقی و تو پیر کهن میکده ئی

بزم ما تشنه و صهبا نه تو داری و نه من

دل و دین در گرو زهره وشان عجمی

آتش شوق سلیمی نه تو داری و نه من

خزفی بود که از ساحل دریا چیدیم

دانهٔ گوهر یکتا نه تو داری و نه من

دگر از یوسف گمگشته سخن نتوان گفت

تپش خون زلیخا نه تو داری و نه من

به که با نور چراغ ته دامان سازیم

طاقت جلوهٔ سینا نه تو داری و نه من

 
 
 
قصاب کاشانی

عالما علم ز دل‌ها نه تو داری و نه من

خبر از شورش دنیا نه تو داری و نه من

نشئه هست در این بزم نهان در هر دل

علم از این باده و مینا نه تو داری و نه من

در سری نیست در این دهر که سودایی نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه