گنجور

 
اقبال لاهوری

گفتند فرود آی ز اوج مه و پرویز

بر خود زن و با بحر پر آشوب بیامیز

با موج در آویز نقش دگر انگیز تابنده گهر خیز

من عیش هم آغوشی دریا نخریدم

آن باده که از خویش رباید نچشیدم

از خود نرمیدم ز آفاق بریدم بر لاله چکیدم

گل گفت که هنگامه مرغان سحر چیست؟

این انجمن آراسته بالای شجر چیست؟

این زیر و زبر چیست؟پایان نظر چیست؟خارگل ترچیست؟

تو کیستی و من کیم این صحبت ما چیست؟

بر شاخ من این طایرک نغمه سرا چیست؟

مقصود نوا چیست؟ مطلوب صبا چیست؟ این کهنه سرا چیست؟

گفتم که چمن رزم حیات همه جائی است

بزمی است که شیرازه ٔ او ذوق جدائی است

دم گرم نوائی است جان چهره گشائی است این راز خدائی است

من از فلک افتاده تو از خاک دمیدی

از ذوق نمود است دمیدی که چکیدی

در شاخ تپیدی صد پرده دریدی بر خویش رسیدی

نم در رگ ایام ز اشک سحر ماست

این زیر و زبر چیست فریب نظر ماست

انجم به بر ماست لخت جگر ماست نور بصر ماست

در پیرهن شاهد گل سوزن خار است

خار است ولیکن ز ندیمان نگار است

از عشق نزار است در پهلوی یار است اینهم ز بهار است

بر خیز و دل از صحبت دیرینه بپرداز

با لالهٔ خورشید جهان تاب نظر باز

با اهل نظر ساز چون من بفلک تاز داری سر پرواز