نیست در خشک و تر بیشهٔ من کوتاهی
چوب هر نخل که منبر نشود دارکنم
نظیری نیشابوری
راه شب چون مهر عالمتاب زد
گریهٔ من بر رخ گل ، آب زد
اشک من از چشم نرگس خواب شست
سبزه از هنگامه ام بیدار رست
باغبان زور کلامم آزمود
مصرعی کارید و شمشیری درود
در چمن جز دانهٔ اشکم نکشت
تار افغانم به پود باغ رشت
ذره ام مهر منیر آن من است
صد سحر اندر گریبان من است
خاک من روشن تر از جام جم است
محرم از نازادهای عالم است
فکرم آن آهو سر فتراک بست
کو هنوز از نیستی بیرون نجست
سبزه ناروئیده زیب گلشنم
گل بشاخ اندر نهان در دامنم
محفل رامشگری برهم زدم
زخمه بر تار رگ عالم زدم
بسکه عود فطرتم نادر نوا ست
هم نشین از نغمه ام نا آشنا ست
در جهان خورشید نوزائیده ام
رسم و آئین فلک نادیده ام
رم ندیده انجم از تابم هنوز
هست نا آشفته سیمابم هنوز
بحر از رقص ضیایم بی نصیب
کوه از رنگ حنایم بی نصیب
خوگر من نیست چشم هست و بود
لرزه بر تن خیزم از بیم نمود
بامم از خاور رسید و شب شکست
شبنم نو برگل عالم نشست
انتظار صبح خیزان می کشم
ای خوشا زرتشتیان آتشم
نغمه ام ، از زخمه بی پرواستم
من نوای شاعر فرداستم
عصر من دانندهٔ اسرار نیست
یوسف من بهر این بازار نیست
ناامید استم ز یاران قدیم
طور من سوزد که می آید کلیم
قلزم یاران چو شبنم بی خروش
شبنم من مثل یم طوفان بدوش
نغمه ی من از جهان دیگر است
این جرس را کاروان دیگر است
ای بسا شاعر که بعد از مرگ زاد
چشم خود بر بست و چشم ما گشاد
رخت باز از نیستی بیرون کشید
چون گل از خاک مزار خود دمید
کاروان ها گرچه زین صحرا گذشت
مثل گام ناقه کم غوغا گذشت
عاشقم ، فریاد ، ایمان من است
شور حشر از پیش خیزان من است
نغمه ام ز اندازهٔ تار است بیش
من نترسم از شکست عود خویش
قطره از سیلاب من بیگانه به
قلزم از آشوب او دیوانه به
در نمی گنجد بجو عمان من
بحرها باید پی طوفان من
غنچه کز بالیدگی گلشن نشد
در خور ابر بهار من نشد
برقها خوابیده در جان من است
کوه و صحرا باب جولان من است
پنجه کن با بحرم ار صحراستی
برق من در گیر اگر سیناستی
چشمهٔ حیوان براتم کرده اند
محرم راز حیاتم کرده اند
ذره از سوز نوایم زنده گشت
پر گشود و کرمک تابنده گشت
هیچکس ، رازی که من گویم ، نگفت
همچو فکر من دُر معنی نسفت
سر عیش جاودان خواهی بیا
هم زمین ، هم آسمان خواهی بیا
پیر گردون بامن این اسرار گفت
از ندیمان رازها نتوان نهفت
ساقیا برخیز و می در جام کن
محو از دل کاوش ایام کن
شعله ی آبی که اصلش زمزم است
گر گدا باشد پرستارش جم است
می کند اندیشه را هشیار تر
دیده ی بیدار را بیدار تر
اعتبار کوه بخشد کاه را
قوت شیران دهد روباه را
خاک را اوج ثریا میدهد
قطره را پهنای دریا میدهد
خامشی را شورش محشر کند
پای کبک از خون باز احمر کند
خیز و در جامم شراب ناب ریز
بر شب اندیشه ام مهتاب ریز
تا سوی منزل کشم آواره را
ذوق بیتابی دهم نظاره را
گرم رو از جستجوی نو شوم
روشناس آرزوی نو شوم
چشم اهل ذوق را مردم شوم
چون صدا در گوش عالم گم شوم
قیمت جنس سخن بالا کنم
آب چشم خویش در کالا کنم
باز بر خوانم ز فیض پیر روم
دفتر سر بسته اسرار علوم
جان او از شعله ها سرمایه دار
من فروغ یک نفس مثل شرار
شمع سوزان تاخت بر پروانه ام
باده شبخون ریخت بر پیمانه ام
پیر رومی خاک را اکسیر کرد
از غبارم جلوه ها تعمیر کرد
ذره از خاک بیابان رخت بست
تا شعاع آفتاب آرد بدست
موجم و در بحر او منزل کنم
تا در تابنده ئی حاصل کنم
من که مستی ها ز صهبایش کنم
زندگانی از نفس هایش کنم
شب دل من مایل فریاد بود
خامشی از «یا ربم» آباد بود
شکوه شوب غم دوران بدم
از تهی پیمانگی نالان بدم
این قدر نظاره ام بیتاب شد
بال و پر بشکست و خر در خواب شد
روی خود بنمود پیر حق سرشت
کو بحرف پهلوی قرآن نوشت
گفت «ای دیوانه ی ارباب عشق
جرعه ئی گیر از شراب ناب عشق
بر جگر هنگامه ی محشر بزن
شیشه بر سر ، دیده بر نشتر بزن
خنده را سرمایه ی صد ناله ساز
اشک خونین را جگر پرکاله ساز
تا بکی چون غنچه می باشی خموش
نکهت خود را چو گل ارزان فروش
در گره هنگامه داری چون سپند
محمل خود بر سر آتش به بند
چون جرس خر ز هر جزو بدن
ناله ی خاموش را بیرون فکن
آتش استی بزم عالم بر فروز
دیگران را هم ز سوز خود بسوز
فاش گو اسرار پیر می فروش
موج می شو کسوت مینا بپوش
سنگ شو آئینهٔ اندیشه را
بر سر بازار بشکن شیشه را
از نیستان همچو نی پیغام ده
قیس را از قوم «حی» پیغام ده
ناله را انداز نو ایجاد کن
بزم را از های و هو آباد کن
خیز و جان نو بده هر زنده را
از «قم» خود زنده تر کن زنده را
خیز و پا بر جاده ی دیگر بنه
جوش سودای کهن از سر بنه
آشنای لذت گفتار شو
ای درای کاروان بیدار شو»
زین سخن آتش به پیراهن شدم
مثل نی هنگامه بستن شدم
چون نوا از تار خود برخاستم
جنتی از بهر گوش راستم
بر گرفتم پرده از راز خودی
وا نمودم سر اعجاز خودی
بود نقش هستیم انگاره ئی
نا قبولی ، ناکسی ، ناکاره ئی
عشق سوهان زد مرا ، آدم شدم
عالم کیف و کم عالم شدم
حرکت اعصاب گردون دیده ام
در رگ مه گردش خون دیده ام
بهر انسان چشم من شبها گریست
تا دریدم پرده ی اسرار زیست
از درون کارگاه ممکنات
بر کشیدم سر تقویم حیات
من که این شب را چو مه آراستم
گرد پای ملت بیضاستم
ملتی در باغ و راغ آوازه اش
آتش دلها سرود تازه اش
ذره کشت و آفتاب انبار کرد
خرمن از صد رومی و عطار کرد
آه گرمم ، رخت بر گردون کشم
گرچه دودم از تبار آتشم
خامه ام از همت فکر بلند
راز این نه پرده در صحرا فکند
قطره تا همپایه ی دریا شود
ذره از بالیدگی صحرا شود
شاعری زین مثنوی مقصود نیست
بت پرستی ، بت گری مقصود نیست
هندیم از پارسی بیگانه ام
ماه نو باشم تهی پیمانه ام
حسن انداز بیان از من مجو
خوانسار و اصفهان از من مجو
گرچه هندی در عذوبت شکر است
طرز گفتار دری شیرین تر است
فکر من از جلوه اش مسحور گشت
خامهٔ من شاخ نخل طور گشت
پارسی از رفعت اندیشه ام
در خورد با فطرت اندیشه ام
خرده بر مینا مگیر ای هوشمند
دل بذوق خرده ی مینا به بند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعر زیبایی از شاعر بزرگ فارسی، نظیری نیشابوری، است که در آن به بیان احساسات عمیق و افکار خود میپردازد. شاعر با استفاده از تصاویری نمادین و تعبیرات زیبا، از عشق، زندگی و اسرار وجود سخن میگوید. او ارتباط عمیقی با طبیعت دارد و احساساتش را از طریق عناصر طبیعی مانند باغ، گل و صبح به تصویر میکشد. وی در این شعر به نوعی استغفار و طلب آگاهی از جهانی بالاتر و فراتر از دنیاست و به جستجوی حقیقت و معنا در زندگی میپردازد. همچنین، شاعر به طرح مفاهیم فلسفی و عرفانی میپردازد و احساساتی چون ناامیدی، عشق و شور را به تصویر میکشد. این شعر به نوعی دعوت به بیداری و آگاهی از دستاوردهای درونی است.
هوش مصنوعی: در جنگل من، هیچ چیز از نظر بلندی و کوتاهی با ارزش نیست؛ حتی چوب هر نخیلی که نمیتواند به منبر تبدیل شود، برای من اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: این بیت اشاره به ویژگیهای خاص و بینظیری دارد که شخص یا چیزی از دیگران متمایز میشود. در واقع، بیانگر آن است که این شخص یا چیز قابل مقایسه با دیگران نیست و در نوع خود منحصر به فرد است.
هوش مصنوعی: وقتی شب مانند ماه روشن شد، اشکهای من روی گل مانند آب فرو ریخت.
هوش مصنوعی: اشک من از چشم نرگس، خواب را از سبزه شست و بیدار کرد.
هوش مصنوعی: باغبان توانایی سخن گفتن و قدرت من را امتحان کرد. او شعری از من برداشت و با هنری خاص آن را مورد ستایش قرار داد.
هوش مصنوعی: در میان چمن، تنها دانهٔ اشکم را کاشتهام و تار زندگیام به خوبی و زیبایی در باغ رشت تنیده شده است.
هوش مصنوعی: ذرهای از وجودم تحت تأثیر نوری است که مهر و محبت او را در دل دارم، و این محبت آنقدر قوی است که مانند هزار جادو در وجود من اثر گذاشته است.
هوش مصنوعی: خاک من از شیشهی جم (جام جم) که نماد روشنایی و زیبایی است، نورانیتر است و آنچه در این خاک وجود دارد، از تمام ناز و عشقهای عالم مقدستر و باارزشتر است.
هوش مصنوعی: فکر من همانند آهوئی است که به دام افتاده و هنوز از عدم و نیستی رها نشده است.
هوش مصنوعی: سبزهای که هنوز جوانه نزده، زیبایی گلستان من است و گلی که در شاخهای پنهان شده، در آغوش من جای دارد.
هوش مصنوعی: در جمعی که شادمانی و موسیقی به پا بود، من آن فضا را بر هم زدم و با نواختن بر رشتههای هستی، تحولی در عالم ایجاد کردم.
هوش مصنوعی: بسیار از ویژگیهای طبیعی من نادر و خاص است، به طوری که حتی همصحبتانم نیز با صدای من آشنا نیستند.
هوش مصنوعی: من در این دنیا به مانند خورشید تازهای به وجود آمدهام و آداب و رسوم آسمان را نمیشناسم.
هوش مصنوعی: آسمان ستارهها را هنوز ندیدهام، اما تابشِ آنها در درون من وجود دارد و من هنوز در حالتی آرام و بیسر و صدا هستم.
هوش مصنوعی: دریا از زیباییهای من بیبهره است و کوه نیز از رنگ و زیبایی حنای من بینصیب مانده است.
هوش مصنوعی: چشم من به زیباییهای دنیا عادت نکرده است و وجودم از ترس چهرهای که نمیشناسم میلرزد.
هوش مصنوعی: سپیده صبح از سمت شرق درخشید و شب تار را شکست، مثل شبنمی که بر روی گلهای دنیا نشسته است.
هوش مصنوعی: در انتظار صبح زود هستم و خوشحالم از این که زرتشتیان آتش را مقدس میدانند و به آن احترام میگذارند.
هوش مصنوعی: آواز من ناشی از رنج و درد من است و من صدای شاعر آینده هستم.
هوش مصنوعی: زمانهای که من در آن زندگی میکنم، کسی نیست که به اسرار آگاه باشد؛ یوسف من در این بازار برای این موضوع نیست.
هوش مصنوعی: من از دوستان قدیم ناامید شدهام، طوری که آتش وجودم را میسوزاند و این درد به اندازهای است که مانند کلیم (موسی) به کوه طور میآید.
هوش مصنوعی: دوستان و یاران من مانند شبنم هستند که بدون صدا و آرام در سکوت قرار دارند، اما من مانند یک دریا با طوفان، پُر از هیاهو و شور و شوق هستم.
هوش مصنوعی: آواز من از دنیایی متفاوت نشأت میگیرد و این صدا، مربوط به کاروانی دیگر است.
هوش مصنوعی: بسیاری از شاعران پس از مرگ خود، نام و آثارشان شناخته میشود و بر شهرتشان افزوده میگردد، در حالی که در زمان حیاتشان، به اندازه کافی دیده نشده بودند.
هوش مصنوعی: وجودش از نیستی بهسمت زندگی پا گذاشت، مانند گلی که از خاک آرامگاه خود بالا میآید و شکوفا میشود.
هوش مصنوعی: کاروانها هرچند از این بیابان عبور کردند، اما مانند گامهای آرام شتر، با سکوت و کمهیاهو رد شدند.
هوش مصنوعی: عشق من به تو باعث میشود که احساساتم را به وضوح فریاد بزنم و این شور و اشتیاقی که دارم، نشاندهندهٔ ایمان عمیق من به زندگی و دنیای پیرامونم است.
هوش مصنوعی: آواز من از ظرفیت و توانایی کم است، اما از شکستن ساز خود نمیترسم.
هوش مصنوعی: قطرهای که از جوی من جداست، در دریای طوفانی او نیز دیوانه و ناآرام است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که احساسات و آرزوهای شاعر به قدری عمیق و وسیع هستند که در هیچ چهارچوب یا مرزی نمیگنجند. او مانند یک دریا است که برای تجربههای بزرگ و طوفانی که در دل دارد، نیاز به فضایی بسیار بزرگتر از آنچه که در اطرافش هست، دارد.
هوش مصنوعی: غنچهای که نتوانسته در باغ به بار بنشیند، نتوانسته از بارش باران بهاری بهرهمند شود.
هوش مصنوعی: در وجود من نیرویی پنهان است که به من امکان میدهد در جایی مانند کوه و دشت حرکت کنم و آزادی داشته باشم.
هوش مصنوعی: اگر تو اهل دریا هستی، با من درگیر شو و به من چنگ بزن. اگر هم اهل صحرا هستی، برقی که در وجودم است را در خودت احساس کن.
هوش مصنوعی: چشمهای از زندگی به من دادهاند که راز وجودم را فاش کرده است.
هوش مصنوعی: ذرهای از سوز صدایم زنده شد و پروانهای پرواز کرد و کرمی که درخشان بود، سر بلند کرد.
هوش مصنوعی: هیچکس به اندازهای که من فکر میکنم، رازی را که من میگویم درک نکرده است.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال لذت ابدی هستی، بیا و هم در این دنیا و هم در آن دنیا تجربه کن.
هوش مصنوعی: سایهی دوران به من از رازهای زندگی سخن گفت و از دوستان نمیتوان هیچ رمزی را پنهان کرد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، بلند شو و شراب را در جام بریز. از دل خود غمها و یاد روزها را فراموش کن.
هوش مصنوعی: شعله ی آبی که از خود آب زمزم دارد، حتی اگر تحت care یک گدا باشد، نشان دهنده ی اهمیت و ارزش آن است که به وسیله ی فردی بزرگ مانند جم (که نماد بزرگی و اصالت است) حمایت شده است.
هوش مصنوعی: فکر و اندیشه را واقعبینتر و آگاهی را عمیقتر میکند.
هوش مصنوعی: قدرت و عظمت کوه به کاه اعتبار میدهد و در عین حال، شجاعت و توانایی شیران را به روباه میبخشد.
هوش مصنوعی: زمین را به بالاترین قلهها میبرد و قطره را به وسعت دریا میرساند.
هوش مصنوعی: سکوت میتواند به اندازهای نیرویی قوی به وجود آورد که حتی صدای قدمهای کبک را از شدت خون را به رنگ سرخ درآورد.
هوش مصنوعی: بیدار شو و در لیوانم شراب خالص بریز، تا نور ماه بر افکار شبانهام بتابد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که به خانه برسم، به این آواره بیتاب اجازه میدهم لذت تماشا را بچشد.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال تجربههای جدید بروم و دلتنگیهای تازهای را جستجو کنم، به آرزویی تازه و ناشناخته دست مییابم.
هوش مصنوعی: چشمهای افرادی که به زیباییها و هنر حساس هستند، من را مانند مردم عادی میبینند و به یاد نخواهند آورد، مثل صدایی که در فضای دنیا به تدریج محو میشود.
هوش مصنوعی: من ارزش کلام خود را افزایش میدهم و اشکهای خود را به عنوان بهایی برای آن قرار میدهم.
هوش مصنوعی: من دوباره در سفرهام، از الطاف معلم پیر، دفتر را باز میکنم و به خواندن اسرار دانش میپردازم.
هوش مصنوعی: روح او همچون شعلهها برای من ارزشمند است، نوری که در یک دم میدرخشد، شبیه به جرقهای است.
هوش مصنوعی: شمعی که شعلهور است به پروانهام حمله کرد و میخوردن شب، به دلیل شادی و سرور در پیمانهام جاری شد.
هوش مصنوعی: پیر رومی با دگرگون کردن خاک، آن را به مایهای با ارزش تبدیل کرد و از غبار من، زیباییها و جلوههایی را پدید آورد.
هوش مصنوعی: ذرهای از خاک بیابان به سمت نور خورشید حرکت کرد تا به روشنی آن دست یابد.
هوش مصنوعی: من مانند موج هستم و میخواهم در دریا سکونت کنم تا به روشنایی و روشنی دست یابم.
هوش مصنوعی: من در حال و هوای شگفتانگیز عشقش غرق شدهام و زندگیام را مدیون نفسهای او میدانم.
هوش مصنوعی: شب، دل من خواهان فریاد بود، اما سکوتی در آن جریان داشت که پر از نام و یاد «پروردگارم» بود.
هوش مصنوعی: من از غم و اندوه روزگار در دل خود ناله میزدم و به خاطر بیوفایی و بیپناهیام، از ته دل ناراحت و گلهمند بودم.
هوش مصنوعی: خیلی به تو نگاه کردم که دلم به اندازهای بیتاب شد که دیگر نتوانستم خودم را کنترل کنم و در نهایت، مثل یک خر که در خواب است، گیج و بیخبر شدم.
هوش مصنوعی: پیر دانا و حقطلبی به ما نشان داد که سخنانی در قرآن به زبان پهلوی نوشته شده است.
هوش مصنوعی: میگوید: ای دیوانهای که درگیر عشق هستی، کمی از شراب خالص عشق بنوش.
هوش مصنوعی: در روز قیامت، وقتی که اوضاع به شدت نابسامان است، به خودت ضربه بزن و از درد نترس، زیرا باید بر مشکلات غلبه کنی و با چشمانی باز به حقایق نگاه کنی.
هوش مصنوعی: خنده، داراییای است که میتواند صدها ناله را به ساز موسیقی تبدیل کند و اشکهای خونین را به تکههای نرم و لطیف دل بدل کند.
هوش مصنوعی: چقدر باید خاموش بمانی و شبیه غنچه باشی؟ بگذار عطر و زیباییات را مانند گل به نمایش بگذاری و ارزش خود را حفظ کنی.
هوش مصنوعی: در زمانهای پرهیاهو و آشفتگی، مثل یک درخت سپند که بر برافراشته میماند، به آرامی خود را بر روی آتش نگهدار.
هوش مصنوعی: زمانی که صدای زنگ از خر به گوش میرسد، باید احساسات و صداهای درونی را که در وجود تو خاموش ماندهاند، آزادسازی کنی و به بیرون بیاوری.
هوش مصنوعی: آتش وجود تو در مجالس جهانیان شعلهور است؛ از شدت حرارت خود، دیگران را هم بسوزان.
هوش مصنوعی: به صراحت بگو رازهای پیر فروشنده شراب را. مانند موج، به درون این دنیای ناب بینظیر برو و لباس مینا را به تن کن.
هوش مصنوعی: به خودت غلیظی و جدیت ببخش و به آینهای که نشاندهندهٔ افکار و آرزوهایت است، ضربهای بزن تا همه چیز را به روشنی ببینی. در واقع، اگر میخواهی حقیقت را کشف کنی و درک عمیقتری نسبت به خود بدست آوری، باید از محدودیتها و رنجها عبور کنی.
هوش مصنوعی: از نیستان مانند نی برای قیس پیام بفرست و از قوم «حی» هم پیام برسان.
هوش مصنوعی: نوا را به گوش بزن و شور و حال تازهای بهوجود آور، تا جشن و سرور را با صداها و حال و هوای شاداب پر کنی.
هوش مصنوعی: برخیز و به هر زندهای روح تازهای ببخش و از جایی که خود زندهتری، به زندگی او جان تازهای بده.
هوش مصنوعی: برخیز و به سمت راهی جدید برو و اشتیاق قدیمی را از سر دور کن.
هوش مصنوعی: دوست صمیمی و لذتبخش، به گفتگو و ارتباط بپرداز و ای مسافر راه زندگی، چشمانت را باز کن و به دنیای اطرافت توجه کن.
هوش مصنوعی: به خاطر این حرف، مثل نی که در زمان هیاهو و شور و شوق میلرزد، آتش به پیراهنم افتاد و به شدت عاطفی و هیجانزده شدم.
هوش مصنوعی: وقتی که نوا از تار سازم به گوشم رسید، احساس کردم که بهشتی برای گوشم بوجود آمده است.
هوش مصنوعی: من پرده را از راز درون خود برداشتم و نشان دادم که چه تواناییها و شگفتیهایی در درونم نهفته است.
هوش مصنوعی: نقش ما در هستی، تصویری ناخوشایند و ناپسند از بیارزشی و بیکسی است.
هوش مصنوعی: عشق به من سختی و زحمت داد و من را به انسانی با دانش و آگاهی تبدیل کرد. حالا درک و داناییام بیشتر شده است.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به توصیف حرکات و تغییرات طبیعی در جهان میپردازد. او به مشاهده حرکتهای عمیق و جریانهای زندگی در طبیعت و درون خود اشاره میکند. این توصیفها نشاندهندهی پیوستگی و هماهنگی بین اجزای مختلف زندگی و طبیعت هستند.
هوش مصنوعی: چشم من در شبها برای انسان گریه کرد تا اینکه پردهی رموز زندگی را کنار زدم.
هوش مصنوعی: از دل دنیای ممکنات و احتمالات، سرنوشت زندگیام را به تصویر کشیدم.
هوش مصنوعی: من این شب را مانند ماه زیبا ساختهام و در کنار این ملت بزرگ ایستادهام.
هوش مصنوعی: مردم یک سرزمین در باغها و چمنزارها به آواز بلند و دلنشین خود میپردازند که همگان را مجذوب میکند و احساسات عمیق را برمیانگیزد.
هوش مصنوعی: یک دانه را میکارد و خورشید آن را پرورش میدهد تا از تلاش و کارش، برداشت خوبی به دست آورد و سود زیادی از آن ببرد.
هوش مصنوعی: من با تمام وجودم احساس میکنم، اگرچه ممکن است حس نکنم که در حال سوختن هستم.
هوش مصنوعی: قلم من از تلاش و اندیشهی بزرگتر از خودم، راز این مسأله را در بیابان نگه نمیدارد.
هوش مصنوعی: قطره باید تلاش کند تا به اندازه دریا بزرگ شود و ذره هم باید با بالندگی و رشد خود به جایگاه بالاتری در صحرا برسد.
هوش مصنوعی: شاعر در اینجا میگوید که هدف او از این سخنان، پرستش بتها یا در پی بتپرستی نیست، بلکه مقصود چیز دیگری است.
هوش مصنوعی: من از هند هستم و با زبان فارسی بیگانهام، مانند ماه نو که خالی از نور و جلوه است.
هوش مصنوعی: از من توقع نداشته باش که زیباییهای بیان و هنر را به اندازهی خوانسار و اصفهان به نمایش بگذارم.
هوش مصنوعی: هرچند شکر هندی از نظر طعم خیلی شیرین است، اما شیوه سخن گفتن دری از آن هم شیرینتر و دلپذیرتر است.
هوش مصنوعی: ذهن من از زیبایی او تحت تأثیر قرار گرفت و قلم من مثل شاخهای از نخل به اوج رسید.
هوش مصنوعی: زبان فارسی با بلندی اندیشهام همخوانی دارد و با ذات و فطرت تفکر من سازگار است.
هوش مصنوعی: به حرص و حسد بر مینا (ظرف شفاف) خرده نگیر، ای فرد باهوش؛ زیرا ذوق و زیبایی مینا تو را در بند خود خواهد کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۸ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.