باباافضل کاشانی » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳۵
... بی منت دیده خلق عالم دیدن
بنشین و سفر کن که به غایت نیکوست
بی زحمت پا گرد جهان گردیدن
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷
... کین درد کسی دگر ندارد
تا در سفر اوفکند دردم
می سوزم و کس خبر ندارد ...
... چون نامتناهی است ذره
خواجه سر این سفر ندارد
آن کس گوید که ذره خرد است ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳
... در همه عالم تو را خواهیم یافت
گر همه عالم سفر خواهیم کرد
گرچه هرگز نوحه ما نشنوی ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴
... برتر از هفت آسمان خواهیم کرد
وآن سفر کافلاک هرگز آن نکرد
ما کنون در یک زمان خواهیم کرد ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۰
... بی توشه خون جگرم گر نخوری تو
در وادی عشق تو سفر می نتوان کرد
گفتی چو بسوزم جگرت آن تو باشم ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹
... یا به بتری گردد یا گلشکری سازد
جان عزم سفر دارد زین بیش مخور خونش
تا بو که ز خون دل زاد سفری سازد
این عاشق بی زر را زر نیست تو می خواهی ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷
... آنچه هست از اندک و بسیارم اینک می رسد
روی تو ماه است و مه اندر سفر گردد مدام
همچو ماه از مشرق ره یارم اینک می رسد ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹
... هرگز دلی به پای بیابان نمی رسد
چندان به بوی وصل که در خود سفر کند
عطار را به جز غم هجران نمی رسد
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹
... درداد ندا که همچو ذره
فانی صفتی که در سفر شد
موی سر زلف ماش جاوید ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰
... بشست از جان و از دل دست جاوید
کسی کو مرد راه این سفر شد
درین ره هر که نعلینی بینداخت ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۲
... هرگز کسی ندیدم کانجا پدید آمد
مردان این سفر را گم بودگی است حاصل
وین منکران ره را گفت و شنید آمد ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۱
... بر گام نخست بود مانده
آنکو همه عمر در سفر بود
وانکس که بیافت سر این راه ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴
... می رو و یک دم میاسا از روش
کاین سفر در روح جاویدان نمود
گر تورا افتاد یک ساعت درنگ ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۸
... زانکه استعداد باطل کرده ام
چون به مقصد ره برم چون در سفر
در هوای خویش منزل کرده ام
راه خون آلوده می بینم همه
کین سفر چون مرغ بسمل کرده ام
گر گل آلود آورم پایم رواست ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰
... یک گام چو بیشتر نهادم
گفتی سفری بکن که در راه
از بهر تو صد خطر نهادم
از خاک در تو برگرفتم
آن روی که در سفر نهادم
فراشی خاک درگه تو ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۴
... آنگه که دلم چو آفتابی شد
در خود همه چون فلک سفر کردم
افسانه دولت تو می گفتند ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۳
... چون مسافر تویی و من هیچم
من هیچ آخر این سفر چکنم
چون تو جوینده خودی بر من ...