گنجور

 
عطار

بوی زلف یار آمد یارم اینک می‌رسد

جان همی آساید و دلدارم اینک می‌رسد

اولین شب صبحدم با یارم اینک می‌دمد

وآخرین اندیشه و تیمارم اینک می‌رسد

در کنار جویباران قامت و رخسار او

سرو سیمین آن گل بی خارم اینک می‌رسد

ای بسا غم کو مرا خورد و غمم کس می نخورد

چون نباشم شاد چون غمخوارم اینک می‌رسد

مدتی تا بودم اندر آرزوی یک نظر

لاجرم چندین نظر در کارم اینک می‌رسد

دین و دنیا و دل و جان و جهان و مال و ملک

آنچه هست از اندک و بسیارم اینک می‌رسد

روی تو ماه است و مه اندر سفر گردد مدام

همچو ماه از مشرق ره یارم اینک می‌رسد

بزم شادی از برای نقل سرمستان عشق

پسته و عناب شکر بارم اینک می‌رسد

من به استقبال او جان بر کف از بهر نثار

یار می‌گوید کنون عطارم اینک می‌رسد

 
 
 
غزل شمارهٔ ۲۳۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم