اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۷ - غزل زنده رود
این گل و لاله تو گویی که مقیمند همه
راه پیماصفت موج نسیمند همه ...
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۲۸ - فلک زهره
... سازگار آید بشاخ و برگ و بر
از تب او در عروق لاله خون
آب جو از رقص او سیماب گون ...
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۷ - تذکیر نبیهٔ مریخ
... همچو حیوانات ایام کهن
لاله ها بی داغ و با دامان پاک
بی نیاز از شبنمی خیزد ز خاک ...
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۳۸ - فلک مشتری ارواح جلیلهٔ حلاج و غالب و قرة العین طاهره که به نشیمن بهشتی نگرویدند و به گردش جاودان گراییدند
... آتش اندر سینه شان گیتی گداز
در برشان حله های لاله گون
چهره ها رخشنده از سوز درون ...
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۱ - حرکت بجنت الفردوس
... این جهان نور و حضور و زندگیست
لاله ها آسوده در کهسار ها
نهر ها گردنده در گلزار ها ...
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۴ - در حضور شاه همدان
... با پشیزی می نیرزد این بهار
لاله رست و نرگس شهلا دمید
باد نو روزی گریبانش درید ...
... بگذر ز شاخ گل که طلسمی است رنگ و بوی
گفتی که شبنم از ورق لاله می چکد
غافلی دلی است اینکه بگرید کنار جوی ...
... آن برهمن زادگان زنده دل
لاله احمر ز روی شان خجل
تیزبین و پخته کار و سخت کوش ...
... با رستم دستان زن با مغبچه ها کم زن
ای لاله صحرایی تنها نتوانی سوخت
این داغ جگر تابی بر سینه آدم زن ...
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۷ - نمودار میشود روح ناصر خسرو علوی و غزلی مستانه سرائیده غائب میشود
... نی ز رقص دختران بی حجاب
نی ز سحر ساحران لاله روست
نی ز عریان ساق و نی از قطع موست ...
... تخم اشکی ریختم اندر دکن
لاله ها روید ز خاک آن چمن
رود کاویری مدام اندر سفر ...
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵۸ - پیغام سلطان شهید به رود کاویری
... غنچه در آغوش و نعش گل بدوش
لاله را گفتم یکی دیگر بسوز
گفت راز ما نمی دانی هنوز ...
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۶۰ - غزل زنده رود
... سریر جم بطلب بوریا چه می جویی
سراغ او ز خیابان لاله می گیرند
نوای خون شده ما ز ما چه می جویی ...
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۶۲ - خطاب به جاوید
... از دم باد سحر میرد چراغ
لاله زان باد سحر می در ایاغ
کم خور و کم خواب و کم گفتار باش ...
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۳ - خطاب به مهر عالمتاب
... لعل را اندر دل سنگ آب داد
لاله را سوز درون از فیض تست
در رگ او موج خون از فیض تست ...
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۶ - لا اله الا الله
... هر چه هست از تخم ریزیهای اوست
اینکه شمع لاله روشن کرده اند
از کنار جوی او آورده اند ...
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۰ - اشکی چند بر افتراق هندیان
... این جهان او را حریم کوی دوست
از قبای لاله گیرد بوی دوست
هر نفس با روزگار اندر ستیز ...
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۲ - حرفی چند با امت عربیه
... از دم سیراب آن امی لقب
لاله رست از ریگ صحرای عرب
حریت پرورده آغوش اوست ...
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۴ - در حضور رسالت مآب شب سه اپریل م که در دارالاقبال بهوپال بودم سید احمد خانرا در خواب دیدم فرمودند که از علالت خویش در حضور رسالت مآب عرض کن
... بنده خود را حضور خود طلب
بنده یی چون لاله داغی در جگر
دوستانش از غم او بی خبر ...
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۵ - خطاب به اقوام سرحد
... چشم و گوش و هوش تیز از آرزو
مشت خاکی لاله خیز از آرزو
هر که تخم آرزو در دل نکشت ...
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۸ - سفر به غزنی و زیارت مزار حکیم سنائی
... سینه بگشادم به آن بادی که پار
لاله رست از فیض او در کوهسار
آه غزنی آن حریم علم و فن ...
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۱۹ - روح حکیم سنائی از بهشت برین جواب میدهد
... پی به پی تابید و سنجید و فزود
آخر او را آب و رنگ لاله داد
لااله اندر ضمیر او نهاد ...
... غنچه ها را دیده ام اندر سفر
لاله را در وادی و کوه و دمن
از دمیدن باز نتوان داشتن ...
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۲۱ - مناجات مرد شوریده در ویرانهٔ غزنی
لاله بهر یک شعاع آفتاب
دارد اندر شاخ چندین پیچ و تاب ...
... آن قدح بشکست و آن ساقی نماند
چشم تو بر لاله رویان فرنگ
آدم از افسونشان بی آب و رنگ ...
اقبال لاهوری » پس چه باید کرد؟ » بخش ۲۲ - قندهار و زیارت خرقه مبارک
... آب ها تابنده چون سیماب ها
لاله ها در خلوت کهسار ها
نارها یخ بسته اندر نارها ...
... دل را به چمن بردم از باد چمن افسرد
میرد بخیابانها این لاله صحرا مست
از حرف دلاویزش اسرار حرم پیدا ...