صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷۱
من نمی آیم به هوش از پند بیهوشم گذار
بحر من ساحل نخواهد گشت در جوشم گذار
گفتگوی توبه می ریزد نمک در ساغرم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۹۵
... با سبکباران چه سازد قلزم پر شور و شر
کف به ساحل می رسد از سیلی موج خطر
صحبت نیکان بدان را خوب رسوا می کند ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳۲
... زینهار ای ماه مصر از چاه و زندان غم مخور
چون فتد دامان ساحل کشتی مارا به دست
خاک خواهد زد به چشم شور طوفان غم مخور ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۵۹
... پای فرسوده چه گل چیند ازین نشترزار
رفرف موج درین بحر به ساحل نرسید
کشتی ما چه خیال است که آید به کنار ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۷۷
چشم آرام مدارید ز سر منزل عمر
که سبکسیرتر ازموج بود ساحل عمر
سیل ازکوه گرانسنگ به تعجیل رود ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۸۹
... میار جز سخن راست بر زبان زنهار
اگر به ساحل مقصد رسیدنت هوس است
چو موج باش درین بحر خوش عنان زنهار ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۹۰
... مرو چو سایه به دنبال این و آن زنهار
گرفت دامن ساحل خس از سبکروحی
گران مباش درین بحر بی کران زنهار ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۳۲
... برهرکه درمقام رضا قطره می زند
هرموج از این محیط بود ساحل دگر
دل بسته ام به پرتوشمعی که هرنفس ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲۶
... نیست جزباد بروت از عشق زاهد نصیب
ساحل از دریا چه دارد غیرمشتی خار و خس
بر نمی آید به قانع زور بازوی حریص ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳۳
... سایه های برزمین چسبیده رافریاد رس
از کشاکشهای بحر ای ساحل آرام بخش
این خس و خاشاک طوفان دیده را فریاد رس ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳۴
... معنی پوشیده را از صورت دیبا مپرس
قسمت ساحل ز دریا جز کف افسون نیست
حال گوهرهای بحر از مشت خاک ما مپرس ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴۸
... دیگر ز بی نیازی آن آستان مپرس
بنگر چه رغبت است به ساحل غریق را
صایب عیار شوق من و اصفهان مپرس
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶۹
... گوشه ای گیر از محیط بیکنار آرزو
بیش ازین خاشاک این دریای بی ساحل مباش
داغ محرومی منه برجبهه اهل سؤال ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۷۹
... نیست جان بی قراران را به تن دل بستگی
پیش پای موج ساحل گر نباشد گو مباش
تا هدف جایی نمی استد خدنگ گرم رو
در میان راه منزل گر نباشد گو مباش
کشتی دریای بی ساحل نمی دارد خطر
اهل دل را خانه گل گر نباشد گو مباش ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹۲
... چند در پرده توان بود زخاکستر خویش
کشتی خویش به ساحل نتوانی بردن
تادرین بحر فلاخن نکنی لنگر خویش ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹۳
... ازگهر سنجی این جوهریان نزدیک است
که ز ساحل به صدف بازبرم گوهر خویش
عالم از خامه شیرین سخنم پر شورست ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹۵
... چه زنم قطره درین بحر به امید کنار
چون گهر گرد یتیمی است مرا ساحل خویش
آب چون ابر کند همت سرشار مرا ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۰۲
... بسیار دیده ام من در زیر پا سرخویش
از خشکسال ساحل اندیشه ای ندارم
پیوسته در محیطم ازآب گوهر خویش ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۰۶
... عشق درآمد به دلرفت ز سر عقل و هوش
روی به ساحل نهد کف چوزند بحر جوش
صحبت ما حال شد قال سر خودگرفت
سیل به دریا رسید ماند به ساحل خروش
مغز به باد فنا رفت ز سودای عشق ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۷۷
... که را زهره است راز عشق را در دل نگه دارد
صدف را سینه چاک آرد به ساحل گوهر عاشق
به اوج لامکان پرواز کردن از که می آید ...