گنجور

 
صائب تبریزی

از هر صدا نبازم چون کوه لنگر خویش

بحر گران وقارم درپاس گوهر خویش

شمع حریم عشقم پروای کشتنم نیست

بسیار دیده ام من در زیر پا سرخویش

از خشکسال ساحل اندیشه ای ندارم

پیوسته در محیطم ازآب گوهر خویش

دریافت مرغ تصویر معراج بوی گل را

ما رنگ گل ندیدیم از سستی پر خویش

شهد وصال شکر می خواست دور باشی

از زهر سبز کردیم چون طوطیان پر خویش

تا در میان آتش درباغ خلد باشی

ازآبروی خود کن زنهار گوهر خویش

زان گوهر گرامی هرگزخبر نیابی

تا بادبان نسازی در بحر لنگر خویش

روزی که در گلستان انشای خنده کردیم

دیدیم برکف دست چون شاخ گل سر خویش

دولت مساعدت کرد صیاد چشم پوشید

در کار دام کردم نخجیر لاغر خویش

غافل نیم ز ساغر هرچند بی شعورم

چون طفل می شناسم پستان مادر خویش

کردار من به گفتار محتاج نیست صائب

در زخم می نمایم چون تیغ جوهر خویش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۹۲ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعیدا

[دیدم تو را و رفتم] یک باره از بر خویش

در انتظار خویشم عمری است بر در خویش

گاهی به هم برآییم از مسجد و خرابات

ما و شراب و زاهد تسبیح و دفتر خویش

ناخورده باده مست است نادیده بت پرست است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه