گنجور

 
۶۵۶۱

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶ - قصیده است در فتح قلعه خبوشان مشهور به قوچان

 

... خادم تو شاد و خاین تو غمین است

چنبر خاور گشوده گشته چو دریا

امت موسی به چنگ شیر عرین است ...

قائم مقام فراهانی
 
۶۵۶۲

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۱ - قطعه ای است که قائم مقام از جانب میرزاذره گفته

 

... روی سخت خویش هم چون صخره صما کنند

گر کریمان دست خود دریا کنند این قوم نیز

همزه بگذارند جای دال و پس دریا کنند

با چنین قوم ال خناس آن بد آموزان ناس ...

قائم مقام فراهانی
 
۶۵۶۳

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۱

 

... بسی مشق تفنگ و اسب کرده

سفرها کرده در دریا و خشکی

نشسته روی اسب و توی کشتی ...

قائم مقام فراهانی
 
۶۵۶۴

قائم مقام فراهانی » منشآت » نامه‌های فارسی » شمارهٔ ۲۳ - رقعه ای است که به آقاعلی رشتی نوشته است

 

... این پست و بلند کوه و دشت تو ز چیست

یرحمکم الله تعالی فقراتی چند که بحکایات مهتر نسیم عیار و حسین کرد شبستری ماننده بود از شما پرسید جا داشت بقصص رموز حمزه الحاق کنم یا بحافظه شیخ رضا بسپارم یا بدرویش میرزا ارمغان بفرستم سوار نقاب انداز اردبیل که بود و سبب شبروی انزلی و کسکرچه بود قراول های دریا کنار را با جن و پری سر و کار استیا با قلای خام و اشپل ماهی بخار کرده

عیب میجمله چو گفتی هنرش نیز بگو ...

قائم مقام فراهانی
 
۶۵۶۵

قائم مقام فراهانی » منشآت » دیباچهٔ محمودخان ملک الشعراء بر کتاب منشات قائم مقام

 

الحمدالله رب العالمین والصلوه والسلام علی سیدالاولین والآخرین محمد و علی وآلهما الطیبین الطاهرین

اما بعد بر نفس روحانی و عقل آسمانی و فکر ثاقب و رأی صایب آنان که در کشف معضلات و حل مشکلات مقصود قاصدانند و منتجع رایدان یعنی اصحاب فطنت و ذکاء و ارباب کیاست و دهاء – که فکر گره گشایشان میزان کم و کیف است و رأی صواب نمایشان معیار نقد و زیف مستور و مکتوم نیست بل که پیدا و معلوم است که بعد از ملکه حکمت یعنی علم اسماء و شناخت حقایق اشیاء که بحقیقت روح روح انسانی و سرمایه فتوح جاودانی است فصاحت زبان و بلاغت بیان را تقریرا بر هر حرفتی و صناعتی مزیت است و هیچ محبوب را جلوه جمال این حسنا و هیچ مشروب را نشاه ذواق این صهبا نتواند بود چه انسان مدنی الطبع در رفع حاجت شخصی بافراد نوعی محتاج است و مقصود خواطر و مکنون ضمایر بی مدد تقریر زبان و معونت تحریر بنان از قومی بقومی و از یومی بیومی متصل نشود و بلاغت تقریر چون صرامت شمشیر است و تقریر معلول را در هنگام مقال و شمشیر مفلول را در هنگامه قتال هنری مشهور و اثری مذکور نخواهد بود و درین عهد که بحسن اصطناع دارای دانا و شهریار توانا صاحب ملک قویم و وارث تاج وتخت قدیم مالک سوط و سیف و دافع ظلم و حیف حارس جمله بلاد و سایس کافه عباد مبتغای راجیان و مستغاث مظلومان شاهنشاه ممالک محروسه ایران السلطان بن السلطان و الخاقان بن الخاقان بن الخاقان السلطان ناصرالدین شاه قاجار لازال للدین ناصرا و للکفر کاسرا و للعدل ناشطا و للظلم کاشطا و للبلاد حارسا و للعباد سایسا و علی سریر الملک قاعدا و علی معارج العز صاعدا ما تعزد الاطیار عند تنسم الصباح و تمایل الاشجار عند تنسم الریاح – که دانش بنظر عنایت ملحوظ و دانا بدولت قربت محظوظ و ربع فضایل مریع و مخصب و فقر رذایل ممحل و مجدب است نواب اشرف والا ذوالعز الباهر و العرض الوافر والوجه البهیج والرای النضیج و النسب المذکور و الحسب الموفور و الکواکب المسعوده و المقام المحموده و المنزل الرفیع الشامخ و المحل المنیع الباذخ قربت یافته بارگاه منظور عنایت پادشاه شاهزاده آزاده نایب الایاله الباهره معتمدالدوله القاهره فرهاد میرزا – که با قربت درگاه و قرابت شاهنشاه و تحمل فادحات حکومت و باهظات ریاست از تصحیح کلام فارسی زبانان بلخی و هروی و عربی دانایان بدوی و قروی و فصحای خزاعه و عدنان و بلغای قزاره و قحطان خود را چون صبح از خندیدن و مهر از تابیدن و صحاب از سخاوت و بهار از طراوت و روی معشوق از صفا و دل عاشق از وفا باز نتواند داشت از این جمله یک چند محض بث فواید فصاحت و نشر فوایح بلاغت و سوختن این عود و ساختن این سرود و رواج این نقد و نظام این عقد خاطر دریا ذخایر برگماشت و رسایل و مفاوضات و فرامین و نامة جات و حکایات بهجت انگیز و نوادر طیبت آمیز از مکتوبات سید بزرگوار و وزیر عالی مقدار حاصل گردش گردون نتیجه ادوار و قرون طرازنده معانی مسلم اقاصی وادانی داهیه عصر باقعه دهر جناب رضوان مآب میرزا ابوالقاسم قایم مقام – لازال مستغرقا فی بحار النعیم و مستروحا بنسیم التنسیم – که منتشر و متفرق بود اوقات گرامی خرج و درین مجموعه درج کرد والحق تامتر سلان دکان ادب گشاده و متاع هنر بر وی نهاده و نامة بلاغت را بخط آراسته و خامة فصاحت را بقط پیراسته اند دست خرد را چنین وزیری و ملک ادب را چنین مشیری و باغ فضل را ثمری بدین شیرینی و کان علم را گوهری بدین رنگینی نشان نداده اند و فاضلان بخرد و دانایان نیک و بد که صرافان رسته براعت و نقادان هر صناعت اند چون بنظر تحقیق خالی از خیال باطل و شغل شاغل و هم مغفل در بدایع انی صحایف و روایع این لطایف از تامین خایف و استمالت متمرد و تحبیب اجانب و تقریب اباعد و تسلیه محزون و تنبیه غافل و تذکره عاقل در نگرند دانند که درین حقه چه گوهرها و درین طلبه چه عنبرها و درین دل چه رازها و درین پرده چه آوازهاست و معلوم شود که هیچ یک از مترسلان سلف و خلف چهره بیضاء صفحه را بدین خوشی نیاراسته و لمه سودای خط را بدین دلکشی نپیراسته اند و هیچ س از ارباب صناعت بلاغت و بضاعت براعت معنی جلیل را در لفظ قلیل و مقصود دقیق را در قالب رقیق ببیانی حلو المذاق و تبیانی عذب المساغ بحیث یحلو اعلی الافواه لفظه و یلذعلی الاذهان حفظه بدین لطافت ایراد نکرده در حقیقت کلام این استاد رضوان معاد در روانی و سلامت و سادگی و لطافت آب قراح باران است و وجوه صباح یاران که این بی آلایشی در حق تشنگان گواراتر است و آن بی آرایشی در چشم عاشقان زیباتر اگرچه شاهزاده آزاده لازال مویدا لرفع علم العلوم و تصفح المنثور و المنظوم در نظم این فراید خراید و جمع این اوابد شوارد از عهدة طلب تفصی کرد ولی چون سلاله خاطر و زاده طبع آن سید عالی مقام در اطراف ایران بل اکناف جهان پراکنده و متفرق بود و چنان که علاقه در و رشته گوهری که منصرم و منفصم شود و هر دانه در رخنه یا شکافی ضال و مجهول الحال بماند جمعش متعسر باشد تدوین این جمله متبددات نیز متعذر می نمود بدان چه درین مجموعه مضبوط و مثبت است اقصار کرد و همین قدر بر فضل آن جناب برهانی است وافی و اقتضای کتاب و اقتدای اصحاب را کافی که دامنی از گل های بستان و ترانه ای از ترانه های هزار دستان باز نماید که این باغ را چه رنگ ها و این مرغ را چه آهنگ هاست

امید که در سایه عنایت شاهنشاه اسلامیان پناه – که روزگارش بکام و عهدش تا ابد بر دوام باد – این شاهزاده آزاده بر مراد دل و کام خاطر روزگار گذراناد و از طوارق لیالی و بوایق ایامش کراهتی مرساد ما ترادف اللیل و النهار و تعاقب القرون والاعصار ...

قائم مقام فراهانی
 
۶۵۶۶

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

... چو عشق بازی مدار یغما غم از ملامت ز جور خوبان

چه بیم دارد ز موج طوفان کسی که باشد غریق دریا

یغمای جندقی
 
۶۵۶۷

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

... کمتر از خون مدد دیده کن ای دل ترسم

که به طوفان دهد این قطره دریا زایت

گشت پایان تو پیدا مگر ای دشت جنون ...

یغمای جندقی
 
۶۵۶۸

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

... کرده ای دجله گمان اشک مرا چشم بمال

تا ببینی مثل قطره به دریا زده ای

گفتی ای سرو که خاک ره بالای ویم ...

یغمای جندقی
 
۶۵۶۹

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

... آب کار دلبری از کار آب آورده ای

زآن دهانم دیده دریا کردی و گویی که کرد

این تو به دانی که دریا از سراب آورده ای

کرده ای تاراج هشیاران و مست افتاده ای

داده ای فرمان بیداری و خواب آورده ای

خود حباب آید ز دریا مر مرا از اشک چشم

تو دگرگون باز دریا از حباب آورده ای

کج همی تابی به من در کار آن پیچیده زلف ...

یغمای جندقی
 
۶۵۷۰

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۵ - حکایت

 

... فرو رفتم در آن آسوده قلزم

بسان قطره در دریا شدم گم

چو مرغابی زدم بال شنایی ...

یغمای جندقی
 
۶۵۷۱

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » متفرقات » شمارهٔ ۴

 

... در او نیک و بد آشکار و نهان

زبر زیرش دریا شد و ناودان

به نرمی سندان دراز و درشت ...

یغمای جندقی
 
۶۵۷۲

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۱۶

 

... چرخ محشر زار زافغان یتیم اندر یتیم

خاک دریا بار از خون شهید اندر شهید

جز بر آن رخسار و قامت و آن قیامت زخم ها ...

... این سرشک شور و کم و آن اجر شیرین و فره

خود که خواهد دید کزیک قطره صد دریا دمید

خود ندانم تا چه می پرداخت یغما دانم آنک ...

یغمای جندقی
 
۶۵۷۳

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۱۹

 

... آب از بس در دهان افکند خاک از انفعال

شد به جای موج گرد از دامن دریا بلند

روی صحرا از خط و خون جوانان لاله جوش ...

یغمای جندقی
 
۶۵۷۴

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۴

 

... چه فروزم نفروزم همه کانون ز روان

چه تراوم نتراوم همه دریا زبصر

آل اطهار ترا بر سر معموره عبور ...

یغمای جندقی
 
۶۵۷۵

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۶

 

... در نگر کینه اختر نگر

ماند زاشک و نظم یغما منفعل دریا و کان

جاودان از غم لب تشنگان ...

یغمای جندقی
 
۶۵۷۶

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲۸

 

... دمبدم از غم فخر امم

دل بده بگشا نظر دریا ببین طوفان نگر

آه آه گردش دوران نگر

یغمای جندقی
 
۶۵۷۷

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵۱

 

... با آتش جدایی باد است پند یاران

دل دجله دیده دریا برق آه و اشک باران

بگذار تا بگرییم چون ابر در بهاران ...

... انگیخت عکس عادت عمان سراب چشمم

طغیان موج دل ساخت دریا حباب چشمم

قلزم به جای قطره بارد سحاب چشمم ...

یغمای جندقی
 
۶۵۷۸

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

... نیفتاد آنچه در ناورد آن مژگان به

به غیر از آن دو مرجان کز دو جزع انگیختم دریا

ندیدستم که دریا خیزد از مرجان به

اگر خضر آن خط بر نوشین لبش بیند ...

یغمای جندقی
 
۶۵۷۹

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

... به قطع شر بزن بر گردن تقوای به

ندانی کیست غم یا چیست می این کشتی آن دریا

بدین کشتی همی بگذر بر آن دریای به

ببار از ابر ساغر بر من آن باران که از خاکم ...

یغمای جندقی
 
۶۵۸۰

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

... روز لبان جان پروری چونانکه مستی از شراب

از چه آنخط انگیخت دریا ز اشک من

گر همی رسم است کز دریا بر انگیزد سحاب

چشم من بر چهر او بین خال او در چشم من ...

یغمای جندقی
 
 
۱
۳۲۷
۳۲۸
۳۲۹
۳۳۰
۳۳۱
۳۷۳