تا دم معجز از آن لعل شکرخا زدهای
سنگ بر شیشه ناموس مسیحا زدهای
نه دل است اینکه تو داری که یکی سنگ سیاه
به کف آورده و بر شیشه دلها زدهای
دانی احوال دلم با دل سنگین بتان
به مثل وقتی اگر شیشه به خارا زدهای
دور آن دور غم و گردش ای گردش کام
به چه نسبت مثل چرخ به مینا زدهای
ترک چشم ار کندم ملک دل اینگونه خراب
تا زنی چشم به هم خیمه به صحرا زدهای
مردم و صید چه در شهر و چه در دشت نماند
آستین تا ز پی خون که بالا زدهای
دیدهام دفتر پیمان ترا فرد به فرد
هرکجا حرف وفا آمده منها زدهای
کردهای دجله گمان اشک مرا، چشم بمال
تا ببینی مثل قطره به دریا زدهای
گفتی ای سرو که خاک ره بالای ویم
قدمی نیز فرود آی که بالا زدهای
به شکست دل احباب سپه میرانی
آنچنان خوش که مگر بر صف اعدا زدهای
زدهای دست به پیمانه شکستن زاهد
خبرت نیست که بر عمر ابد پا زدهای
آنکه دل داده و دل برده ندانم جز دوست
تهمت است اینکه تو بر وامق و عذرا زدهای
با رقیبان زدهای تا زدهای باده مهر
سنگ کین تا زده بر ساغر یغما زدهای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر گل از عنبر تر نقطه سودا زدهای
آتشی در جگر لاله حمرا زدهای
از خط و خال و رخ و زلف و بناگوش چنین
لشکر آورده و بر قلب دل ما زدهای
(عالمی همچو دل من همه دیوانه تو
[...]
دوش بیما صنما ساغر صهبا زدهای
نوش بادت می دوشینه که بیما زدهای
می گلرنگ پسندیده بود خاصه بهار
سخن اینجاست که اینجا نه دگر جا زدهای
بیتو ما جرعه ننوشیم تو خُمخانه زنی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.