گنجور

 
۶۴۰۱

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۴۲

 

ز افسانه کی به شب مژه ما به هم رسد

از حرف و صوت کی لب دریا به هم رسد

حزین لاهیجی
 
۶۴۰۲

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴۷

 

برده شوریدگیم از خود و صهبا در پیش

طرفه سیلی ست به دنباله و دریا در پیش

سرو نازت چو به گلگشت گلستان آید ...

حزین لاهیجی
 
۶۴۰۳

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۲۹

 

سحاب خشک دیگر از کجا پیدا کند اشکی

مگر اشک ترم در دامن دریا کند اشکی

به کاویدن برون آرند آب چشمه ساران را ...

حزین لاهیجی
 
۶۴۰۴

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳۳۰

 

نشد از گریه مستانه ساقی دل کنم خالی

من دریاکش این پیمانه را مشکل کنم خالی

نوازش از غم جانان ز من قالب تهی کردن ...

... حزین از همت مردانه دارم شرمساری ها

اگر دریا و کان در دامن سایل کنم خالی

حزین لاهیجی
 
۶۴۰۵

حزین لاهیجی » مثنویات » چمن و انجمن » بخش ۲ - کف نیاز به دربار بی نیاز به دعا گشودن و گوهر مدعا از نیسان عطا ربودن

 

... ز ره وامانده سرگشته رایی

کنون دریاب کار افتاده ای را

زبون مگذار زار افتادهای را ...

... ولیکن صبر کم دل ناشکیباست

درین یک قطره خون آشوب دریاست

دلی کز داغ دوری ریش باشد ...

... به عالم قطره را باشد همین کام

که در آغوش دریا گیرد آرام

زبانم را ازین گستاخ گویی ...

حزین لاهیجی
 
۶۴۰۶

حزین لاهیجی » مثنویات » تذکرة العاشقین » بخش ۶ - در مدح جدّش شیخ زاهد گیلانی سروده است

 

... آیینه حق درون و بیرون

دریاکش فیض صبحگاهی

مفتون کرشمه الهی ...

... چون موج خطر گرفت بالا

افشاند سر آستین به دریا

آرام گرفت بحر پرشور ...

... خاموشی من زبان گویاست

گوهر وصاف ابر و دریاست

بزم صله ات یکی ست با فرض ...

حزین لاهیجی
 
۶۴۰۷

حزین لاهیجی » مثنویات » تذکرة العاشقین » بخش ۸ - اندرز به شاه صفوی

 

... هرچند مجال حرف تنگ است

معنی دریا و ظرف تنگ است

سرمایه دل زیان ندارد ...

... مردم رمه اند و تو شبانی

نیک و بد کار خویش دریاب

عیب است به چشم پاسبان خواب ...

حزین لاهیجی
 
۶۴۰۸

حزین لاهیجی » مثنویات » فرهنگ نامه » بخش ۱ - فرهنگ نامه

 

... فضولی کند قطره را منفصل

فراخ است دریا و تو تنگدل

شعور تو ای پای بست غرور ...

حزین لاهیجی
 
۶۴۰۹

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۵ - جبین سایی خامه بر آستان عشق

 

... ز عشقت گر افتد شراری به دل

به دریا شود قطره ات متصل

فروغی به هر دل که از عشق ریخت ...

... به لب ساغر خویش از داغ دل

خوشا ساقی عشق دریا نوال

خمار است با وی خیال محال ...

حزین لاهیجی
 
۶۴۱۰

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۱۳ - حکایت

 

... چه می پرسی ازلطمه سنجی ضعیف

که خس ناتوان است و دریا حریف

جوانی کند کوه را زیر دست ...

حزین لاهیجی
 
۶۴۱۱

حزین لاهیجی » مثنویات » خرابات » بخش ۵ - در سماع سخن از شیخ مصلح الدّین سعدی شیرازی و تأثیر آن نغمه پردازی

 

... به دامن دل از دیده خوناب کرد

به خون خفته مژگان دریا مدار

چو ابر سیه دل ببارید زار ...

حزین لاهیجی
 
۶۴۱۲

حزین لاهیجی » مثنویات » ودیعة البدیعه (حدیقهٔ ثانی) » بخش ۴۱

 

... می نیابی پس از هزاران سال

دل دریاکش و زبان مقال

همه گویا و گنگ از که و مه ...

... لخت کوه است کز فراز افتد

موج معنی ز کلک دریا دل

ریخت چندان که بحر شد ساحل ...

... نه شراب عوام بازاریست

دل دریاکشی همی باید

که ازین جرعه بحر پیماید ...

... نه به فکرم سر است و نه گفتار

سخنم چیست موج دریا بار

حق علیم است کاندرین پیشه ...

حزین لاهیجی
 
۶۴۱۳

حزین لاهیجی » مثنویات » مطمح الانظار » بخش ۶ - دمیدن صبح تجلّی از افق هویّت ذات بر تنویر ظلمتکدهٔ انیّت جهان

 

... کوچه بسی باشد و صحرا یکی

قطره فزون از حد و دریا یکی

راه نوردان سبیل سفر ...

حزین لاهیجی
 
۶۴۱۴

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۱

 

... زخم نمک سود مرا شور بیابان داده ای

آشوب مژگان مرا هم چشم دریا کرده ای

کو قدر غم پروردگی کو مزد دیرین بندگی ...

حزین لاهیجی
 
۶۴۱۵

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۲

 

... در پرسشت به لب نفسم می تپد به خون

ای ماهی بریده ز دریا چگونه ای

ای دل که بود سجده برت فرق آفتاب ...

حزین لاهیجی
 
۶۴۱۶

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

... جهان جویای آن گوهر چه در بحر و چه اندر بر

همه لفظند او معنی همه جوی اند او دریا

رسول حق تعالایی سپهسالار مولایی ...

سعیدا
 
۶۴۱۷

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

... کس مسلمان کی تواند کرد هندوی تو را

جویبار دیده خود را اگر دریا کنم

کی توان در بر کشیدن سرو دلجوی تو را ...

سعیدا
 
۶۴۱۸

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

... راستی را از زبان موج نشنیده است آب

جلوه مستانه دریا را سعیدا شد نصیب

در پی آن نازنین از بسکه گردیده است آب

سعیدا
 
۶۴۱۹

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

... اشک ما اکثر حجاب دیده ما می شود

همچو موج بحر گاهی بر رخ دریا نقاب

مبدأ درمان و درد خویش می دانیم کیست ...

سعیدا
 
۶۴۲۰

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

... با توست یار لیک سعیدا تو غافلی

دریا همیشه با لب ساحل برابر است

سعیدا
 
 
۱
۳۱۹
۳۲۰
۳۲۱
۳۲۲
۳۲۳
۳۷۳