گنجور

 
حزین لاهیجی

ای شوق، در شکنجهٔ دل‌ها چگونه‌ای؟

آه ای شرار شوخ، به خارا چگونه‌ای؟

در پرسشت به لب نفسم می‌تپد به خون

ای ماهی بریده ز دریا چگونه‌ای؟

ای دل که بود سجده برت فرق آفتاب

در زیر دست داغ سویدا چگونه‌ای؟

ای همّت بلند که گردون به خاک توست

در زیر بار منّت بی‌جا چگونه‌ای؟

ناسازی است شیوهٔ اجزای روزگار

با یک جهان عدو، تن تنها چگونه‌ای؟

در ظلمت زمانه که جهل آفتاب اوست

ای نورِ عقلِ دیدهٔ بینا چگونه‌ای؟

داغی حزین و از جگرت دود برنخاست

در آتش ای سپند شکیبا چگونه‌ای؟