گنجور

 
حزین لاهیجی

نمودم سوال از قوی پنجه ای

چه پیش آمدت کاین چنین رنجه ای؟

تو را دیده بودم ازین پیشتر

زبون بود در پنجه ات شیر نر

چه شد چیره دستی و کر و فرت

که اکنون فروخفته در گل، خرت؟

بدین گونه زرد و نزاری کنون

که چون کاه، از کهربایی زبون

لگدکوب، از پشه گردد تنت

چه شد زور بازوی پیل افکنت؟

بگفتا که از گردش روزگار

مگر نیستی آگه ای هوشیار؟

چه می پرسی ازلطمه سنجی ضعیف؟

که خس ناتوان است و دریا، حریف

جوانی کند کوه را زیر دست

کنون بر سرم برف پیری نشست

چه می پرسی از بنده ای مستمند؟

خداوند هوشی، فراگیر پند