گنجور

 
حزین لاهیجی

فیض نخستین که فروغ وجود

برقع رخسار تجلّی گشود

از اثر پرتو آن نور غیب

جلوه ابداع برآمد ز جیب

عکس ازل، آینه سازی گرفت

نقش دویی، جلوه طرازی گرفت

صورت زیبای خرد شد پدید

حفظ احد، فاتحه بر وی دمید

راهنما شد به نزولی سُبُل

بر اثرش قافلهٔ جزء و کل

گرم تکاپوی وصول مراد

ذره و خور، رخت به صحرا نهاد

پای ز کاهل قدمی سست سیر

غلغله برخاست ازین کهنه دیر

غافل و آگاه گرفتند راه

روی به وحدتکدهٔ لاسواه

شیوهٔ هر یک، روش تازه ای

جنبش هر ذره به اندازه ای

جنبش این میلی و زان یک به خیف

سیر یکی کمّی و دیگر به کیف

جنبش وضعی ست یکی را دلیل

وادی أینیست یکی را، سبیل

مور ندارد قدم پیل رفت

زاغ نیارد روش کبک تفت

کوچه بسی باشد و صحرا یکی

قطره فزون از حد و دریا یکی

راه نوردان سبیل سفر

بر سه طریقند درین رهگذر

آن یکی از علم، معلم خطاب

وین ز تعلّم به سبیل صواب

قسم سوم، خرمگسان عتُل

گردن جان، داده به تعذیب غُل

صبح خرد چون عَلَم خود فراشت

نیل شقاوت به جبین، جهل داشت