گنجور

 
۶۲۱

نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - در تتبع ظهیر فاریابی

 

... مسافتی است ترا ریسمان صفت بس دور

بسی نشیب و فرازت بره چوکفش و کلاه

زتنگنای قبا تا بجا مه کاه قبور ...

... روا که داشت دگر ره بتاره طنبور

چو کفش راست یقین پایه فتادن خویش

برآمدن بسر منبرش بود زغرور ...

نظام قاری
 
۶۲۲

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۷ - کمال خجندی فرماید

 

... زیر و بالا نبود مجلس الباس مرا

کفش و دستار ندانند کدامست اینجا

جامها سر بسر از داغ اتو سوخته دل ...

نظام قاری
 
۶۲۳

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۵۸ - مولانا جمال الدین فرماید

 

... میبرد از راستی این را و آنرا میرسد

عید آمد وزکلاه و کفش نوایعاریان

مژده پوشش بجمعی بی سر و پا میرسد ...

نظام قاری
 
۶۲۴

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۸۰ - وله ایضا

 

... در بغل بغچه نیارد که نهد در بازار

نظم از کفش و کلاهم سر و پا پیدا کرد

قالبی کوی ندارد خبری زین اشعار ...

نظام قاری
 
۶۲۵

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۸۴ - اوحدی فرماید

 

... دریچه زبهشتم بر وی گردد باز

مخور چو بیسر و پایان غم عمامه و کفش

که مرد راه نیندیشد از نشیب و فراز ...

نظام قاری
 
۶۲۶

نظام قاری » دیوان البسه » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴ - امیرحسن دهلوی فرماید

 

... بحضور نازنینان غم دل دراز کردن

چو خراب کفش دستار شده واجبست قاری

خطر نشیب دیدن حذر از فراز کردن

نظام قاری
 
۶۲۷

نظام قاری » دیوان البسه » قطعات » شمارهٔ ۱۹

 

... از در در آمدی و من از خود به در شدم

در انجمن ز شادی دستار و کفش نو

چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم ...

نظام قاری
 
۶۲۸

نظام قاری » دیوان البسه » فردیات » شمارهٔ ۱۸

 

انکه راهست کفش در پامنک

نتواند نهاد گام فراخ

نظام قاری
 
۶۲۹

نظام قاری » دیوان البسه » مناظرهٔ طعام و لباس » بخش ۴ - قصه دزد رخت را بشنو

 

... دیگری گفت ساترالدین کرباس ضاعف گتکه درین قضیه چرا تن با خود گرفته است هر چند که از برای مهر مال تمغا میدزد و پنهان میشود و در قدکها هر لحظه برنگی دیگر بر میآید تا نشناسندش چرا خود او نکرده باشد بعضی گفتندبابا نمد بارانی دام پشما کنده را اگر پشمی در کلاه بودی ایندست درازی چون آستین کپنک از و واقع نمیشدعلم الدین پوشی لازال پوشه از آنمیان گفت اینقصه چون قصه دستار دراز کشید از رختهای گریبان گرد کرفته خاک انداز کنید وطاس عرقچین بگردانید باشد که ظاهر شودبرک سفید میگفتاصبحت فی جوارالله پشمینه سیاه میگفتامسیت فی امان الله طیلسان والضحی میخواند پریخوان شرب زرکش را بخواندند از جیب مشک و عبیر و عنبر گشته بر آتش اطلس قرمزی نهاد و بوی برد که این رختهای برده در محفل الباس که تشریف نو پوشند یادر مجلس سور یا عروسی یابینه حمام بلکه بدست شما خواهد افتاد رمال مختم را حاضر کردند که دزد را بازدید کن طبع صوفی کرد او را بمیلکی خشنود کردند مصرع مانده دزد فالگیر ببرد

قرعه مسواک بینداختند رمال خشتکی از جامه اطلس ماوی بعوض پیروزک سبز برداشت و بقلم دو گل که دگمه بر آن مینهند کشی چون خط ابیاری بکشید وگفت قبض الخارج در نقش نشسته است این کار بنا گوش زردیست نه عجب اگر خود رنک باشد که کیسه تهیست و از لباس معنی عاری چون بازرگانان مایه در باخته اندیشه مدارید که بخیه اش باروی کار خواهد افتاد کفشش بروزی مباد هر که این عمل کرده همکنان نذر کردندکه اکر بیابند برهنگان را به کپنک و کرباس بپوشانندمن ستر مسلما سترالله فی الدنیا و الآخره مع القصه شحنه کلاه نوروزی و امیر قطیفه و عسس شب کلاه و پا کار موزه و جاسوس حنین و غماز لنگوته در کمین بودند و تفحص و تجسس مینمودند که مصراع جویندگی عین یابند گیست دبیر صاحب تدبیر قلمی عرضه داشتی بخط مخفی بسلطان سقرلاط نوشت که چنین صورتی روی نموده پیک نیمتنه را بطلب منادی زن چرخ ابریشم دوانیدند تا بیامد و در چارسوی بزازان بازار بلند این ندا کرد که بشنوید ایجامه داران عبارت و رخت پوشان دکان بصارت بشنوید جامه در مصر طبیعت بافته و بجندره ریاضت چندره پرداخته و بازرگان عالم غیب آورده و اهل شیراز و دیگر ممالک آنرا دیده و شناخته اند و پسند افتاده رن ش از خیال خاصست و نشان از اختراع خواص در کاغذ معانی پیچیده

درزیش درزی معنی و خرد استادست ...

... هر کسی را که بخت برکردد

قصه بر پادشاه سقرلاط عرضه کردند حال جامها بگفتند نشان والا صادر شد که بند حمل در گردن او کنند از میلاق چپ و راست نمد بیاویزند زردک و میلک و ریشه بسحاقی که همجامه او بودند و غالب آنست که با او همدست شده سجاده و علم مرشدی برگرفتند و تسبیح گوی گریبانرا دست پیچ کردند و بسالوس دستار سالو برگرفتند و چون کفش بر زمین افتادندو گفتند ما خاک بر گرفته شماییم این البسه که روغنی بآن نریخته او را ببخشید پادشاه سقرلاط آستین غضب بر ایشان افشاند و گفت معاذالله که او را چون فش فرو گذارم بر آن اقتصار کردند که دستش چون آستین دگله کوتاه کنند تا دیگر کالای خاص مردم نبرد

هان مهل قاری که دزدند از تو شعر البسه ...

نظام قاری
 
۶۳۰

نظام قاری » دیوان البسه » مناظرهٔ طعام و لباس » بخش ۶ - عرضه داشتی که جناب زیبا علیا جهت وظیفه کرده

 

... بود که صدر نشینان کوی در در جیب

نظر کنند بافتاده کفش صف نعال

بذیل جامه عمرت سجیف سرمد باد ...

نظام قاری
 
۶۳۱

نظام قاری » دیوان البسه » چند رساله » کتاب آرایش‌نامه

 

... مگر از قندس آری وصله بر دامنش دوزی

سلطان چارقب بشیند و تبسمی فرمود چنانچه دندانهای مروارید دگمه اش گشوده شد بازرگان سقرلاط که بزرگ آن بزازان بود از بالای ارمک باانکه نه از قب و نه ازگریبانش بود منفعل گشت و عرق ریزان روی بپادشاه آورد و گفت ما کفش ملازمان شما راست نتوانیم نهاد حاشا که تقصیری باشد و معاذالله که قصوری بود

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست ...

نظام قاری
 
۶۳۲

نظام قاری » دیوان البسه » مخیّل‌نامه (در جنگ صوف و کمخا) » بخش ۳ - آغاز داستان

 

... زافتادگی و زره قدرو جاه

همه کفش باشیم و او شه کلاه

همه رختها چون سپاه آمدند ...

نظام قاری
 
۶۳۳

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۶ - در نعت سیدالمرسلین و خاتم النبیین علیه من الصلوات الفضلها و من التحیات اکلمها

 

... سنگکی کم ز مهره تسبیح

در کفش سبحه خوان به لفظ فصیح

وان فصیحان دل سیه چون سنگ ...

... ذروه اعتلاش او ادنی

جعبه تیر ما رمیت کفش

چشم تنگ سیه دلان هدفش ...

جامی
 
۶۳۵

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۰۳ - قصه غوری و حج رفتن او به یک تگ و بازگشتن او از منزل اول

 

... گرد در پا و کرک در بر داشت

در کفش زاد نی و راحله نی

همرهش کاروان و قافله نی ...

جامی
 
۶۳۷

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۱۴۹ - در معنی قوله علیه السلام الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا

 

... نیست از وی مخالفت امکان

در کفش مانده سخت مضطر و خوار

همچو آن زن به دست آن عیار

جامی
 
 
۱
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۳۴
۵۶