گنجور

 
نظام قاری

دست تا چند نهادن به شکاف دستار

ادب آن دان که نکاوند بزرگان بسیار

بایدت گنبد دستاری چنان محکم بست

که به هم بر نشود گرچه بیفتد زمنار

تا خداوند ببخشد ز نُوَم دستی رخت

هر زمان دست بر آرم به دعا یا ستّار

بس که بر کوه و کمر سر زده پوشیّ میان

هیچ واقف نشد از معنی پشیمین شلوار

مرد باشد که به او تا ندهی صد تُنُکه

در بغل بغچه نیارد که نهد در بازار

نظم از کفش و کلاهم سر و پا پیدا کرد

قالبی کوی ندارد خبری زین اشعار

صفت رخت خوش آینده‌تر از وصف طعام

قصه عقد سپیچ است به از ذکر مبار

گرد دامان شمط گفت سجیف آسا عقل

یافت چون دایرهٔ اطلس چرخ دوّار

سخنی گو بجز از وصف لباس ای قاری

که بود دلکش و نزدیک به بند شلوار