گنجور

 
جامی

آنچه کردم بیان درین گفتار

نیست بر ذکر سر و جهر انکار

غیر ذکر خدا چه سر و چه جهر

نیست دل را نصیب و جان را بهر

هست انکار من بر آنکه کسی

سازد آن را وسیله هوسی

خویش را ز اهل حق کند به دروغ

تا ستاند بهای تره و دوغ

زیر پای آورد کتاب خدای

تا نهد شیشه شراب به جای

عشر زرین بدزدد از مصحف

تا کند زیب چنگ و زیور دف

سازد از نیزه حسین درفش

تا به پای یزید دوزد کفش

خود نزیبد ز مردم دانا

جز برای خدای ذکر خدا

زیرک هوشمند نقد نفیس

کی پسندد طفیل جنس خسیس

هر که از بود خویش یافت خلاص

شد مشرف به خلعت اخلاص

چون ز اخلاص گشت دولتمند

ذکر او خواه پست و خواه بلند

وان که در مانده وجود خود است

صید دام شقاوت ابد است

سر او جهر او تمام ریاست

وز ریاگر برست عجب به جاست

 
 
 
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]