گنجور

 
جامی

قصه عاشقان خوش است بسی

سخن عشق دلکش است بسی

تا مرا هوش و مستمع را گوش

هست ازین قصه کی شود خاموش

هر بن موی صد دهانم باد

هر دهان جای صد زبانم باد

هر زبانی به صد بیان گویا

تا کنم قصه های عشق املا

لیک چون دل به شرح عشق کشید

نوبت گفت و گو به عشق رسید

رهروی از دیار عشق آمد

رشحی از چشمه سار عشق آمد

یعنی آمد ز کشور جانان

قاصدی نامه وفا خوانان

کیست جانان امان ده جان ها

از همه دردها و درمان ها

آن که عشاق پیش او میرند

سبق زندگی ازو گیرند

تا نمیری نباشی ارزنده

که به انفاس او شوی زنده

هست ازین مردگی مراد مرا

آنکه خواهند صوفیان به فنا

نه فنایی که جان ز تن برود

بل فنایی که ما و من برود

شوی از ما و من بکلی صاف

نشود با تو هیچ چیز مضاف

نزنی هرگز از اضافت دم

از اضافت کنی چون تنوین رم

هم ز نو وارهی و هم ز کهن

نگذرد بر زبانت گاه سخن

کفش من تاج من عمامه من

رکوه من عصا و جامه من

زانکه هر کس که از منی وارست

یک من او را هزار من بار است

صد منش بار بر سر و گردن

به که یک بار بر زبانش من

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]