گنجور

 
۶۲۶۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۴۷

 

... خواب نتوان یا فتن بر اطلس دیبای من

همچو دریا خار خارم را جگر می افکند

ناخنی چون موج اگر می بالد از اجزای من ...

بیدل دهلوی
 
۶۲۶۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۵

 

... جمله قرآن در کنارند و صنم در آستین

دامن افشان بایدت چون موج از این دریا گذشت

چند چون گرداب بندی پیچ و خم در آستین ...

بیدل دهلوی
 
۶۲۶۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷۶

 

... یعنی چو عود سوختنست امتحان او

آن موج تیغش از سر دریا گذشته است

کایینه دارد از دل گوهر فشان او ...

بیدل دهلوی
 
۶۲۶۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۲

 

... تلاش گوهر نایاب جهدی تند می خواهد

اگر مردی به غواصی زن و بیرون دریا رو

درین محفل به نومیدی چه لازم زندگی کردن ...

بیدل دهلوی
 
۶۲۶۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۸۴

 

... به رنگ ماه نو در چشم می گردد نهان ابرو

نه گلشن نرگسی دارد نه دریا موج می آرد

به عالم فتنه می کارد همان چشم و همان ابرو ...

... نمی دانم چه تیغ است اینکه دارد در میان ابرو

به یاد چین ابروی تو دریا را ز امواجش

شکستی می کشد بر دوش چندین کاروان ابرو ...

بیدل دهلوی
 
۶۲۶۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۰

 

... از ازل گمگشته آغوش یکتای توام

تا به کی جویم کف خاکی به دریا ریخته

تا ز هر عضوم سجود آستانت گل کند ...

بیدل دهلوی
 
۶۲۶۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۵

 

... به دامن پا کشیدی عیش آزادی غنیمت دان

ازین دریا چه کشتی ها که بی لنگر برآورده

ز رفتارت بساط این چمن رنگینیی دارد ...

بیدل دهلوی
 
۶۲۶۸

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۰

 

... بر اسیران دل از فقر و غنا افسون مخوان

نیست در چشم گهر دریا و ساحل جز گره

صاف طبعان بیدل از هستی کدورت می کشند ...

بیدل دهلوی
 
۶۲۶۹

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۸

 

... ای قطره گهر شده نازم به همتت

کز یک گره پل از سر دریا گذشته ای

در خاک ما غبار دو عالم شکسته اند ...

بیدل دهلوی
 
۶۲۷۰

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۹

 

... کز چه محفل آمدی و از چه عالم رفته ای

خواه گردون جلوه گر شو خواه دریا موج زن

هر چه باشی تا نهادی چشم برهم رفته ای ...

بیدل دهلوی
 
۶۲۷۱

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵۴

 

... ندارم مزرع امید اما می دهم آبی

درین دریا به کام آرزو نتوان رسید آسان

مه اینجا بعد سالی می کشد ماهی به قلابی ...

بیدل دهلوی
 
۶۲۷۲

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۸۶

 

... حسن خدایی نشود آینه دارش دگری

جوش حباب انجمن شوکت دریا نشود

ما همه صیقل زده ایم آینه بی جگری ...

بیدل دهلوی
 
۶۲۷۳

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴۱

 

کرد شبنم را به خورشید آشنا افتادگی

قطره را شد سوی دریا رهنما افتادگی

راحت روی زمین زیر نگین ناز توست ...

بیدل دهلوی
 
۶۲۷۴

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۳

 

... محبت تهمت آلود جفا شد از شکست من

حبابم گرد بر دریا فشاند از خانه ویرانی

ورق گردانی بیتابی ام فرصت نمی خواهد ...

بیدل دهلوی
 
۶۲۷۵

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۶۴

 

... کنار وصل معشوق است گرد خویش گردیدن

توان کردن به این گرداب دریا را گریبانی

محبت نیست آهنگی که آفت جوشد از سازش ...

بیدل دهلوی
 
۶۲۷۶

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹۱

 

... به تکلف نشوی هیچ گر انسان نشوی

ذره خورشید دکان قطره و دریا سامان

آنقدر نیست متاع تو که ارزان نشوی ...

بیدل دهلوی
 
۶۲۷۷

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۰۷

 

... که جز ضبط نفس اینجا نمی باشد مسیحایی

درین دریا نگاهی آب ده سامان مستی کن

که دارد هر حیا جامی و هر قطره مینایی ...

بیدل دهلوی
 
۶۲۷۸

بیدل دهلوی » ترجیع بند

 

... آسمان ها پدید شد زان موج

چون حباب از تلاطم دریا

دور افلاک شد کثافت ریز ...

... کز چه محبوس لفظ شد معنا

چون به دریای حیرت افتادیم

باطن ما ز عشق یافت ندا ...

... این من و ما همان اضافت اوست

موج پوشید روی دریا را

پرده از اسم شد مسما را ...

... شعله ی دل ز چشم تر ننشست

ابر ننشاند جوش دریا را

غلغل باده ی قیامت جوش ...

... درس آگاهی تو از تکرار

تا به چشم شهود دریابی

- بی غبار تکلف اظهار - ...

... چمن فیض صد سحر دارد

هرکه را داغ حیرتی دریافت

بهر دفع بلا سپر دارد ...

... نه هبوطی است در میان نه صعود

همچو موج و حباب از این دریا

عالمی جلوه کرد و هیچ نبود ...

... سیر هنگامه ی صور کردن

بس که جوشید چشمه دریا شد

گریه می باید این قدر کردن ...

... خویش را چند سرگران بینی

از فنا معنی بقا دریاب

نوبهاری اگر خزان بینی

کف چه داند حقیقت دریا

پرده بردار تا عیان بینی ...

... فرصت گریه رفته بود از دست

دیده دریا و اشک یم کردیم

داغ عمر گذشته در غفلت ...

... گر به تحقیق موج پردازی

شوق دریاست پیچ و تاب انداز

بس که دارد حباب شرم ظهور ...

... کرم از ذاتشان به خود بالد

بس که دریادلان حق جویند

عدل نازد به ساز طینتشان ...

... رنگ ها بشکن و گلستان باش

معنی مشرب فنا دریاب

حیرت کافر و مسلمان باش ...

... شمع را داغ سوختن این است

خاک گرد و بهار جان دریاب

سیر نسرین و نسترن این است ...

... کشته ی وهمی و کفن این است

باده شد تاک و نشیه ها دریافت

رنگ مینای خون شدن این است ...

... چشمی از خود بپوش همچو حباب

تا شود جلوه گر که دریایی

یعنی از وهم این و آن بگذر ...

بیدل دهلوی
 
۶۲۷۹

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

... بیم ز آتش نیست تا دیده نم داریم ما

خانه بردوشان در این دریا به هم پیوسته اند

دست همچون موج در آغوش هم داریم ما ...

قصاب کاشانی
 
۶۲۸۰

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

... عکس این بادام تا از بار می افتد در آب

جوش دریا ماهیان را سوخت از حسرت مگر

پرتویی زآن آتشین رخسار می افتد در آب ...

... سایه زلفش ز بس بسیار می افتد در آب

ابر تا بگذشت از دریای آن گلزار حسن

قطره چون گلگوشه دستار می افتد در آب ...

قصاب کاشانی
 
 
۱
۳۱۲
۳۱۳
۳۱۴
۳۱۵
۳۱۶
۳۷۳