گنجور

 
۴۱

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۴ - مطلع سوم

 

... چار ارکان جسم را معیار

کلک آن رکن چون مهندس عقل

پنج دکان شرع را معمار ...

خاقانی
 
۴۲

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۴ - مطلع سوم

 

... شیخ مرمت گراست بر دل ویران او

شیخ مهندس لقب پیر دروگر علی

کزر و اقلیدسند عاجز برهان او ...

خاقانی
 
۴۳

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - در مدح جلال الدین اخستان شروان شاه

 

... بر مکیان زکات چین گنج عطای شاه را

برده مهندس بقا ز آن سوی خطه فلک

خندق حصن ملک را حد سرای شاه را ...

خاقانی
 
۴۴

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۴۶ - در عزلت

 

... دور فلک را به گرد من نرسد وهم

گرچه مهندس نهاد و شعوذه باز است

من به صفت کدخدای حجره رازم ...

خاقانی
 
۴۵

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۲۹ - مجلس بزم خسرو و باز آمدن شاپور

 

... بگو تا چون به دست آمد دگر بار

مهندس گفت کردم هوشیاری

دگر اقبال خسرو کرد یاری ...

نظامی
 
۴۶

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۵۳ - آغاز عشق فرهاد

 

... ستودش چون عطارد مشتری را

که هست این جا مهندس مردی استاد

جوانی نام او فرزانه فرهاد ...

نظامی
 
۴۷

نظامی » خمسه » خسرو و شیرین » بخش ۶۰ - آگاهی خسرو از رفتن شیرین نزد فرهاد و کشتن فرهاد به مکر

 

... پس آن گاهی به مردن شاد بودن

مهندس دسته پولاد تیشه

ز چوب نار تر کردی همیشه ...

نظامی
 
۴۸

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۱ - به نام ایزد بخشاینده

 

... که به زان نیارد خرد در شمار

مهندس بسی جوید از رازشان

نداند که چون کردی آغازشان ...

نظامی
 
۴۹

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه » بخش ۲۰ - خراج خواستن دارا از اسکندر

 

... به هر جرعه می که شه می فشاند

مهندس درختی در او می نشاند

درخشان شده می چو روشن درخش ...

نظامی
 
۵۰

نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۲۹ - رسیدن اسکندر به پیغمبری

 

... فراغت دهم زانچه نتوان شنید

همان فیلسوف مهندس نهاد

ز تاریخ روم این چنین کرد یاد ...

نظامی
 
۵۱

ظهیر فاریابی » قصاید » شمارهٔ ۷۶

 

... در جهانداری چندانت بقا باد ای شاه

که مهندس نکند عقدش اگر بر شمری

تا تو از دولت و اقبال بدان پایه رسی ...

ظهیر فاریابی
 
۵۲

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - مدح فخرالدین زکریا

 

... تویی مفلسف تدبیر عقل و حکمت خاکی

تویی مهندس ترتیب چرخ و انجم و قمرا

بدان اجازت عدلت که در بدایت عالم ...

اثیر اخسیکتی
 
۵۳

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - مدح سلطان قزل ارسلان سلجوقی (مظفرالدوله و الدین بن شمس الدین ایلد کز)

 

... چون روی در مصاف نهد پشت لشگر است

معمار عدل او بحذاقت مهندس است

عطار خلق او به عبارت شکر گر است ...

اثیر اخسیکتی
 
۵۴

اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸۹ - در توحید و چگونگی خلقت جهان و انسان

 

... سیم سکان صفرا خور چهارم دردی آشامان

چهار آلت فراهم بسته بنای مهندس را

کزو معمور میگردد در و دیوار هر جسمان ...

اثیر اخسیکتی
 
۵۵

سعدالدین وراوینی » مرزبان‌نامه » باب دوم » داستان غلام بازرگان

 

... قصه راحت بهار کند

اکنون ترا به کنار این دریا کشتی های بسیار می باید ساختن و از ساکنان این شهر و دیگر شهرها چند استاد حاذق و صانع ماهر و مهندس چابک اندیش و رسام چرب دست آوردن و از دریا گذرانیدن و بدان بیابان فرستادن تا آنجا عمارتی بادید آرند و شهری بنا کنند که چون از اینجا وقت رحلت آید آنجا رویم و در آن مقام کریم و آن جای عزیز به عیش مهنا و حظ مستوفی رسیم و در آن عرصه زمینی پاک و منبتی گوهری که اهلیت ورزیدن دارد بگزینند و جماعتی که صناعت حراثت و فلاحت دانند و رسوم زرع و غرس نیکو شناسند آنجا روند و هرچ به کار آید از آلات و ادوات و اسبابی که اصحاب حرفت را باید جمله در کشتیها نهند و یوما فیوما و ساعه فساعه هر آنچ بدان حاجت آید و کارها بدان موقوف باشد علی التواتر می رسانند و چندانک در مصارف مهمات صرف می باید کرد از خزانه بردارند و لا سرف فی الخیر پیش خاطر دارند و حبذا مکروه أدی إلی محبوب و مرحبا بأذی اسفر عن مطلوب بر روزگار خود خوانند خدمتگار به قدم قبول پیش رفت و صادق العزیمه نافذالصریمه میان تشمر دربست و طوایف صناع و محترفه را علی اختلاف الطبقات جمله در کشتی ها نشاند و آنجا برد و استادان را بفرمود تا مقامی مخصوص کردند و نخست حلقه شهری درکشیدند و بناهای مرتفع و سراهای عالی و منظرهای دلگشای به سقف مقرنس و طاق مقوس برکشیدند و دیوارهای ملون و مشبک چون آبگینه فلک به سرخ و زرد و فرش های پیروزه و لاجورد برآوردند و سرایی در ساحتی که مهب نسیم راحت بود خاصه پادشاه را بساختند چون حجره آفتاب روشن و روحانی کنگره او سر بر سپید کوشک فلک افراخته و شرفات ایوانش با مطامح برجیس و کیوان برابر نهاده و این صفت روزگار برو خوانده

دار علی العز و التأیید مبناها ...

سعدالدین وراوینی
 
۵۶

خواجه نصیرالدین طوسی » اخلاق ناصری » مقالت اول در تهذیب اخلاق » قسم اول در مبادی » فصل اول

 

هر عملی را موضوعی بود که در آن علم بحث از آن موضوع کنند چنانکه بدن انسان از جهت بیماری و تندرستی علم طب را و مقدار علم هندسه را و مبادیی بود که اگر واضح نبود در علمی دیگر به مرتبه بلندتر از آن علم مبرهن شده باشد و در آن علم مسلم باید داشت چنانکه از مبادی علم طب باشد که عناصر چهار بیش نیست چه این مسأله در علم طبیعی مبرهن شود و طبیب را از صاحب علم طبیعی فرا باید گرفت و در علم خویش مسلم شمرد و همچنین از مبادی علم هندسه بود که مقادیر متصله قاره ای موجود است و انواع آن سه بیش نه خط و سطح و جسم چه این حکم در علم الهی که موسوم است به مابعدالطبیعه مقرر شود و مهندس را از صاحب آن علم قبول باید کرد و در علم خویش استعمال کرد و علم مابعدالطبیعه آن علم باشد که انتهای همه علوم با اوست و او را مبادی غیر واضح نتواند بود و مسایلی بود که در آن علم بحث ازان کنند و خود تمامت علم بران مقصور باشد و بیان این مقدمه در علم منطق مستوفی بیامده است

و چون این نوع که در آن شروع خواهد رفت علم است بدانکه نفس انسانی را چگونه خلقی اکتساب توان کرد که جملگی افعالی که به ارادت او ازو صادر شود جمیل و محمود بود پس موضوع این علم نفس انسانی بود از آن جهت که ازو افعالی جمیل و محمود یا قبیح و مذموم صادر تواند شد به حسب ارادت او و چون چنین بود اول باید که معلوم باشد که نفس انسانی چیست و غایت و کمال او در چیست و قوتهای او کدام است که چون آن را استعمال بر وجهی کنند که باید کمالی و سعادتی که مطلوب آنست حاصل آید و آن چیز که مانع او باشد از وصول بدان کمال و بر جمله تزکیه و تدسیه او که موجب فلاح و خیبت او شود کدامست چنانکه فرموده است عز اسمه و نفس و ما سویها فألهمها فجورها و تقویها قد أفلح من زکیها و قد خاب من دسیها ...

خواجه نصیرالدین طوسی
 
۵۷

خواجه نصیرالدین طوسی » اخلاق ناصری » مقالت اول در تهذیب اخلاق » قسم دوم در مقاصد » فصل هفتم

 

... و ارسطاطالیس گفته است دینار ناموسی عادل است و معنی ناموس در لغت او تدبیر و سیاست بود و آنچه بدین ماند و از این جهت شریعت را ناموس الهی خوانند و در کتاب نیقوماخیا گفته است ناموس اکبر من عندالله تواند بود و ناموس دوم از قبل ناموس اکبر و ناموس سیم دینار بود پس ناموس خدای مقتدای نوامیس باشد و ناموس دوم حاکم بود و او را اقتدا به ناموس الهی باید کرد و ناموس سیم اقتدا کند به ناموس دوم و در نتزیل قرآن همین معنی بعینه یافته می شود آنجا که فرموده است و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط و أنزلنا الحدید فیه بأس شدید و منافع للناس الایه

و به دینار که مساوات دهنده مختلفاتست احتیاج از آن سبب افتاد که اگر تقویم مختلفات به اثمان مختلفه نبودی مشارکت و معاملت و وجوه أخذ و اعطا مقدر و منظوم نگشتی اما چون دینار از بعضی بکاهد و در بعضی افزاید اعتدال حاصل آید و معامله فلاح با نجار متساوی شود و این آن عدل مدنی بود که گفته اند عمارت دنیا به عدل مدنی است و خرابی دنیا به جور مدنی و بسیار باشد که عملی اندک با عملهای بسیار متساوی باشد مانند نظر مهندس که در مقابل رنجها و مشقتهای کارکنان بسیار افتد و مانند تدبیر صاحب لشکر که در مقابل محاربت مبارزان بیشمار افتد و به ازای عادل جایر بود و آن کسی باشد که ابطال تساوی کند

و بر منوال سخن ارسطاطالیس و قواعد گذشته جایر سه نوع بود اول جایر اعظم و آن کسی بود که ناموس الهی را منقاد نباشد و دوم جایر اوسط و آن کسی بود که حاکم را مطاوعت نکند و سیم جایر اصغر و آن کسی بود که بر حکم دینار نرود و فسادی که از جور این مرتبه حاصل آید غصب و نهب اموال و انواع دزدی و خیانت باشد و فسادی که از جور دو مرتبه دیگر باشد عظیم تر از این فسادها بود ...

خواجه نصیرالدین طوسی
 
۵۸

خواجه نصیرالدین طوسی » اخلاق ناصری » مقالت سیم در سیاست مدن » فصل سیم

 

... و اما ریاستهای دیگر که در تحت ریاست عظمی بود در جملگی صناعات و افعال اعتبار باید کرد و انتهای همه رؤسا در ریاست با رییس اعظم بود و استحقاق این ریاست را سه سبب بود یکی آنکه فعل شخصی غایت فعل شخصی دیگر باشد پس آن شخص بر این شخص رییس بود مثلا صاحب فروسیت رییس بود بر رایض ستور و بر کسی که زین و لجام کند

و دوم آنکه هر دو فعل را یک غایت بود اما یکی بر تخیل غایت از تلقای نفس خود قادر بود و او را تعقل استنباط مقادیر باشد و دیگری را این قوت نبود اما چون قوانین صناعت از شخص اول بیاموزد بر آن صناعت قادر شود مانند مهندس و بنا پس شخص اول رییس بود بر شخص دوم و در این صنف اختلاف مراتب بسیار بود چه از واضع هر صنعتی تا کسی که در آن صنعت به اندک چیزی راه برد تفاوت بسیار بود و فروترین مراتب کسی را بود که او را قدرت استنباط نباشد اصلا اما چون وصیتهای صاحب صناعت در آن باب حفظ کند و به تأنی تتبع آن وصایا می کند عمل تمام شود و چنین شخص خادم مطلق بود که او را ریاست نبود به هیچ اعتبار

و سیم آنکه هر دو فعل را توجه به یک غایت بود که آن غایت فعل ثالثی باشد اما از هر دو یکی شریفتر بود و در آن غایت بامنفعت تر مانند لجام و دباغ در فروسیت ...

خواجه نصیرالدین طوسی
 
۵۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶

 

... به ثبت و محو چو تلوین خاطر شیدا

دل ست تخته پرخاک او مهندس دل

زهی رسوم و رقوم و حقایق و اسما ...

مولانا
 
۶۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱۳

 

... هر چه بگفتم کژ و مژ راست کن

چونک مهندس توی و من مشاق

مولانا
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۷
sunny dark_mode