گنجور

 
۴۱

فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۱

 

... گمانی نبردم که هرگز نهنگ

ز دریا بران سان برآید به جنگ

ازان پس که پیران بیامد چو شیر ...

فردوسی
 
۴۲

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱

 

... خردمندی و دانش و سنگ از اوست

به خشکی چو پیل و به دریا نهنگ

خردمند و بینادل و مرد سنگ ...

فردوسی
 
۴۳

فردوسی » شاهنامه » داستان اکوان دیو » داستان اکوان دیو

 

... تن و استخوانم نیاید بکار

بدریا به آید که اندازدم

کفن سینه ماهیان سازدم

وگر گویم او را بدریا فگن

بکوه افگند بدگهر اهرمن ...

... ز رستم چو بشنید اکوان دیو

برآورد بر سوی دریا غریو

بجایی بخواهم فگندنت گفت

که اندر دو گیتی بمانی نهفت

بدریای ژرف اندر انداختش

ز کینه خور ماهیان ساختش

همان کز هوا سوی دریا رسید

سبک تیغ تیز از میان برکشید ...

... گهی نوش یابند ازو گاه زهر

ز دریا بمردی به یکسو کشید

برآمد بهامون و خشکی بدید ...

... نگشتی بدو گفت سیر از نبرد

برستی ز دریا و چنگ نهنگ

بدشت آمدی باز پیچان بجنگ ...

... کنون دیو و پیل آمدستش بچنگ

بخشکی پلنگ و بدریا نهنگ

نیابد گذر شیر بر تیغ اوی ...

... بدان زور و آن تن نباشد هیون

همه دشت ازو شد چو دریای خون

سرش کردم از تن بخنجر جدا ...

فردوسی
 
۴۴

فردوسی » شاهنامه » جنگ بزرگ کیخسرو با افراسیاب » بخش ۱ - اندر ستایش سلطان محمود

 

... بزرگی ز نامش ببالد همی

ز دریا به دریا سپاه وی است

جهان زیر فر کلاه وی است ...

... ز گیتی نجوید همی جز نشان

که در بزم دریاش خواند سپهر

به رزم اندرون شیر خورشید چهر ...

... بدرد ز آواز او کوه سنگ

به دریا نهنگ و به خشکی پلنگ

چه دینار در پیش بزمش چه خاک ...

فردوسی
 
۴۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱

 

... فراینده فره بنده اوست

چو دریا و کوه و زمین آفرید

بلند آسمان از برش برکشید ...

فردوسی
 
۴۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۵

 

چو گشتاسپ نزدیک دریا رسید

پیاده شد و باژ خواهش بدید ...

... کنون راز بگشای و با من بگوی

ازین سان به دریا گذشتن مجوی

مرا هدیه باید اگر گفت راست ...

... تو ایدر غریبی وبی پای مرد

بیابان و دریا و اسپان یله

به ناآشنا چون سپارم گله ...

فردوسی
 
۴۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۰

 

... وزان بیشه تنها سر اندر کشید

همی رفت تا پیش دریا رسید

بر آب هیشوی و میرین به درد ...

... وزانجا سوی خانه بنهاد روی

چو آمد ز دریا به آرام خویش

کتایون بینادلش رفت پیش ...

فردوسی
 
۴۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۱

 

... به نزدیک هیشوی بنهاد روی

چو اهرن به نزدیک دریا رسید

جهانجوی هیشوی پیشین دوید ...

... تو امشب بدین میزبان رای کن

بنه شمع و دریا دل آرای کن

که فردا بیاید گو نامجوی

بگویم بدو هرچ گویی بگوی

به شمع آب دریا بیاراستند

خورشها بخوردند و می خواستند ...

... همی ز آسمان کرگس اندر کشد

ز دریا نهنگ دژم برکشد

همی دود زهرش بسوزد زمین ...

فردوسی
 
۴۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی لهراسپ » بخش ۱۲

 

... بیاورد چون کارها گشت راست

ز دریا به زین اندر آورد پای

برفتند یارانش با او ز جای ...

فردوسی
 
۵۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۵ - سخن دقیقی

 

... بینبارم این رود جیحون به مشک

به مشک آب دریا کنم پاک خشک

بسوزم نگاریده کاخ ترا ...

فردوسی
 
۵۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۰ - سخن دقیقی

 

... وزان کم بپرسید فرخنده شاه

ازین ژرف دریا و تاریک راه

ندیدم که بر شاه بنهفتمی ...

فردوسی
 
۵۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۱ - سخن دقیقی

 

... به روم و به هندوستان برگذشت

ز دریا و تاریکی اندر گذشت

شه روم و هندوستان و یمن ...

فردوسی
 
۵۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۲۸

 

... جهاندار گشتاسپ با تاج و گاه

ز دریا به دریا سپه گسترید

که جایی کسی روی هامون ندید ...

فردوسی
 
۵۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۳۲

 

... هنر بر زبان رهنمای آوری

ز توران زمین تا به دریای چین

ترا بخشم و بوم ایران زمین ...

... چو لشکر بیاراست اسفندیار

جهان شد به کردار دریای قار

بشد گرد بستور پور زریر ...

... وزان روی ارجاسپ صف برکشید

ستاره همی روی دریا ندید

ز بس نیزه و تیغهای بنفش ...

... برفتند گردان لشکر ز جای

تو گفتی ز خون بوم دریا شدست

ز خنجر هوا چون ثریا شدست ...

... چنین گفت کز کین فرشیدورد

ز دریا برانگیزم امروز گرد

ازان پس سوی میمنه حمله برد ...

... عنان را بپیچید بر میسره

زمین شد چو دریای خون یکسره

بکشت از دلیران صد و شصت و پنج ...

فردوسی
 
۵۵

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۱ - داستان هفتخوان اسفندیار

 

... اگر گنج پیش آید از خاک خشک

وگر آب دریا و گر در و مشک

ندارد همی روشناییش باز ...

فردوسی
 
۵۶

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۲

 

... فزونست از اژدهای دلیر

یکی را ز دریا برآرد به ماه

یکی را نگون اندر آرد به چاه ...

فردوسی
 
۵۷

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۴

 

... یکی اژدها پیشت آید دژم

که ماهی برآرد ز دریا به دم

همی آتش افروزد از کام اوی ...

... به کامش چو تیغ اندر آمد بماند

چو دریای خون از دهان برفشاند

نه بیرون توانست کردن ز کام ...

فردوسی
 
۵۸

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۵

 

... نکردست پیچان روان از کسی

چو خواهد بیابان چو دریا کند

به بالای خورشید پهنا کند ...

فردوسی
 
۵۹

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۶

 

... سر پیر جادو ببین از درخت

که گفتی که لشکر به دریا برد

سر خویش را بر ثریا برد ...

... اگر پیل بیند برآرد به ابر

ز دریا نهنگ و به خشکی هژبر

نبیند ز برداشتن هیچ رنج ...

فردوسی
 
۶۰

فردوسی » شاهنامه » داستان هفتخوان اسفندیار » بخش ۸

 

... سپهدار چون پیش لشکر کشید

یکی ژرف دریای بی بن بدید

هیونی که بود اندران کاروان ...

... ز گفتار خامت نگشت آب دشت

گذرگاه این آب دریا کجاست

بباید نمودن به ما راه راست ...

... هم اندر زمان بند او برگرفت

به دریای آب اندرون گرگسار

بیامد هیونی گرفته مهار ...

... بریزند در آب و در ماهتاب

به دریا سبک بار شد بارگی

سپاه اندر آمد به یکبارگی ...

... ز تارک به دو نیم شد تا برش

به دریا فگندش هم اندر زمان

خور ماهیان شد تن بدگمان ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۳۷۱
sunny dark_mode