گنجور

 
۵۸۴۱

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۹

 

... حیرتستان هلال آتشین پیدا شود

از صدف گردیده دریا را زبان کام نهنگ

گوهر مقصود یعنی اینچنین پیدا شود ...

اسیر شهرستانی
 
۵۸۴۲

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲۸

 

... چشم و دل را حسرت جاوید تاوان می دهد

اشک دریا دل کجا و ساحل دامان کجا

گریه ایم عرض تجمل در بیابان می دهد ...

اسیر شهرستانی
 
۵۸۴۳

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۱

 

... ز فیض بی نیازی مزرع ما دامن ابر است

قناعت مشربان را قطره دریا جوش می باید

چو خورشید از بهار جلوه آیین بسته عالم را ...

اسیر شهرستانی
 
۵۸۴۴

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۴

 

... بسته آیین گریه مژگان مرا

قطره خونی است دریا در نظر

امشب از نظاره مستی می کنم ...

اسیر شهرستانی
 
۵۸۴۵

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۵

 

... پنجه با خورشید اگر گیری به استغنا مگیر

گر در افتد قطره با دریا که نقصان می کند

نکته بیجا به حرف مردم دانا مگیر ...

اسیر شهرستانی
 
۵۸۴۶

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸۶

 

... شکفت از آه من گلها در آتش

ز آهم می دمد آتش ز دریا

ز اشکم می تپد دریا در آتش

ز مضمون خطش کس با خبر نیست ...

اسیر شهرستانی
 
۵۸۴۷

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۴

 

... کام دل تر نشد ز اشک اسیر

لب دریا که دیده آب فروش

اسیر شهرستانی
 
۵۸۴۸

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۸

 

اگر بیهوده گردم شهر از صحرا نمی دانم

اگر ساغر پرستم قطره از دریا نمی دانم

سراپا پاسبان خویش بودم جلوه ای دیدم ...

اسیر شهرستانی
 
۵۸۴۹

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۳

 

... می روم تا از غبار خاطر و سیلاب اشک

خنده بر سامان دشت و مایه دریا کنم

آرزو دارم که از اعجاز بخت واژگون ...

اسیر شهرستانی
 
۵۸۵۰

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۸

 

... دخل عالم نیست خرج یک پریشان را کفاف

دفتر ریگ روان و موج دریا خوانده ایم

آنکه هر دل را به رنگی می برد یک جلوه است ...

اسیر شهرستانی
 
۵۸۵۱

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۰

 

... دیده و دل بی تو داد اشک و آه ما نداد

خویش را گاهی بر آتش گاه بر دریا زدیم

هر کجا رفتیم خضر راه ما غم بود غم ...

اسیر شهرستانی
 
۵۸۵۲

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۴

 

ما درد به درمان مسیحا نفروشیم

سامان لب خشک به دریا نفروشیم

گمنامی ما در طلبت خضر ره ما ...

اسیر شهرستانی
 
۵۸۵۳

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۹

 

... در سینه دلم ذره خورشید شکاری

گر سینه دریا صدف راز تو گردد

هر موج شود شعله و هر قطره شراری ...

اسیر شهرستانی
 
۵۸۵۴

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۴

 

رخصت طوفان دهم گر اشک عالمگیر را

گم کند چون موج دریا رشته تدبیر را

دل که بی آه است خواهم از نظر افکندنش ...

اسیر شهرستانی
 
۵۸۵۵

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۱۶

 

... نیست در دستم عنان اختیاری همچو موج

گریه ام گاهی به صحرا گه به دریا برده است

هرزه گردی کی غبار از خاطر ما می برد ...

اسیر شهرستانی
 
۵۸۵۶

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۶۵

 

کار اشکم بی تو از صحرا گذشت

قطره زد چندان که از دریا گذشت

داشتیم از بس در این ره اعتبار ...

اسیر شهرستانی
 
۵۸۵۷

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹۵

 

آبرو گر بایدت سرگشته چون خاشاک باش

طره هر موج دریا گو خم فتراک باش

کعبه مقصود خواهی خاکساری پیشه کن ...

اسیر شهرستانی
 
۵۸۵۸

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹۹

 

... خانه زاد اضطراب دیگر است آرام من

قطره ام اما ز نزدیکان دریا بوده ام

اسیر شهرستانی
 
۵۸۵۹

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

... هست همچون آسیا گرداب سرگردان ما

تر نشد ما را لب پیمانه دریا دلان

در دهان ما ز خشکی آب شد دندان ما ...

سیدای نسفی
 
۵۸۶۰

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

در دل ما گر نمی آیی به چشم ما بیا

از محیط اندیشه داری بر لب دریا بیا

خاک در چشمم زند نظاره همچون گردباد ...

سیدای نسفی
 
 
۱
۲۹۱
۲۹۲
۲۹۳
۲۹۴
۲۹۵
۳۷۳