گنجور

 
اسیر شهرستانی

شراری را نماند جا در آتش

نشیند تا دلم تنها در آتش

نظرگاه دل دیوانه ماست

توان کردن تماشاها در آتش

سر و کار دلم با اشک و آه است

چه گویم یا در آبم یا در آتش

سر هر موی من پروانه ای بود

اگر می سوختم رسوا در آتش

نبود از خویت آتش هم خبردار

که رفتم گرم کردم جا در آتش

زدی یک صبحدم آتش به گلها

شکفت از آه من گلها در آتش

ز آهم می دمد آتش ز دریا

ز اشکم می تپد دریا در آتش

ز مضمون خطش کس با خبر نیست

بود روشن سواد ما در آتش

اسیر از یاد ساقی شعله مانند

گرفتم گردن مینا در آتش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode