اگر بیهوده گردم شهر از صحرا نمی دانم
اگر ساغر پرستم قطره از دریا نمی دانم
سراپا پاسبان خویش بودم جلوه ای دیدم
چه کرد آیا نمی دانم که سر از پا نمی دانم
به جای خنده می گریم ز شوق گریه می خندم
هنوز از ساده لوحی خویش را رسوا نمی دانم
غریبم کشور دیرآشنایی را نگاهی کن
تغافل گو برنجد خوی استغنا نمی دانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از سرگردانی و بلاتکلیفی خود در زندگی سخن میگوید. او احساس میکند که در دنیای بیمعنا و گیچکنندهای است و نمیداند چه اتفاقی برایش میافتد. شاعر در عین حال از شادی و غم خویش صحبت میکند و به تناقضاتی که در احساساتش وجود دارد اشاره دارد. او خود را غریب و ناآشنا در این دنیا میداند و نمیتواند به یقین راهی برای رهایی از این وضعیت پیدا کند. این شعر نمایانگر سردرگمی و جستجوی معنای زندگی است.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم بیهدف در شهر بگردم، نمیدانم اگر از صحرا دور شوم چه اتفاقی میافتد. اگر ساغر پر از شراب را سر بکشم، نمیدانم چه احساسی خواهم داشت، مانند قطرهای که از دریا جدا میشود.
هوش مصنوعی: من به طور کامل مراقب خودم بودم، اما ناگهان زیبایی را دیدم که باعث شد همه چیز را فراموش کنم و ندانم چه باید بکنم.
هوش مصنوعی: به جای اینکه بخندم، از شادی اشک میریزم و هنوز به خاطر سادگیام، خودم را شرمنده نمیبینم.
هوش مصنوعی: من در سرزمین ناآشنایی غریب هستم. نگاهی به من بینداز و اگر چه ظاهراً بیتفاوت به نظر میآیم، اما در درونم احساساتی وجود دارد که خودم هم از آنها بیخبرم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.