گنجور

 
سیدای نسفی

در دل ما گر نمی آیی به چشم ما بیا

از محیط اندیشه داری بر لب دریا بیا

خاک در چشمم زند نظاره همچون گردباد

ای نسیم پیرهن از دامن صحرا بیا

از طپیدن ریخت زیر دام بال و پر مرا

بر سر صید خود ای صیاد بی پروا بیا

سینه را چون لاله از داغت چراغان کرده ام

در چمن بهر تماشا ای گل رعنا بیا

از نگاهم می توان سیر گل بادام کرد

چشم در راه توام ای نرگس شهلا بیا

خانه دل کرده ام چون صفحه آئینه صاف

یک شب از بهر خدا ای شمع بزم آرا بیا

روزگاری شد که چشم سیدا مأوای توست

آفتابی در مقام خود بیا تنها بیا