گنجور

 
۵۶۴۱

ملا مسیح » رام و سیتا » بخش ۱۰۹ - رفتن لچمن در شهر بفرمودهٔ رام و دیدن او گازر را که با زن در جنگ بود و باز آمدن لچمن گفتن تمام ماجرا را

 

... سر خذلان زده چون جامه بر سنگ

ز آلایش به هفتاد آب دریا

سه باره رخت ناموسش م طرا ...

ملا مسیح
 
۵۶۴۲

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳

 

یار ما گر میل صحرا میکند صحرا خوش است

میل دریا گر کند در چشم ما دریا خوش است

گر نماید روی او خود رفتن دلها نکوست ...

... داغ سوداشان بجای لاله حمرا خوش است

ای که خواهی شور دریا آب چشم ما به بین

درو لعل از خون دل در قعر این دریا خوش است

ای که هستی میفروشی در جهان جای تو خوش ...

فیض کاشانی
 
۵۶۴۳

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱

 

... مستی چرخ از سبوی من است

هفت دریا اگر شود پر می

کمترین جرعه گلوی من است ...

فیض کاشانی
 
۵۶۴۴

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳

 

... آنکه بهر او زمین بی خود فلک سرگشته است

کوه ازو نالان و دریا در فغان پیداست کیست

آنکه هر دم صد قیامت آشکارا میکند ...

فیض کاشانی
 
۵۶۴۵

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵

 

... می رفت و مرا به حسرت از پی

دریا دریا ز دیده می رفت

می رفت به ناز و رفته رفته ...

فیض کاشانی
 
۵۶۴۶

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶

 

... پیش چشمم زبسکه موج زنست

حرف دریا نمیتوانم گفت

بر دلم بسکه تنگ شد زغمش ...

فیض کاشانی
 
۵۶۴۷

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۸

 

... آخرالامر به گرداب بلا تن در داد

آنکه با ترس نظر بر لب دریا می کرد

بت پرستید و برهمن شد و زنار ببست ...

فیض کاشانی
 
۵۶۴۸

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۹

 

... گاه جان و تنم او ز آتش حسرت می سوخت

از ره دیده گهم غرقه دریا می کرد

گاه با من ز سر لطف دمی وا می شد ...

فیض کاشانی
 
۵۶۴۹

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۸

 

... اشک و آهم را دگر جایی نماند

هفت گردون هفت دریا تنک شد

تنک گردد سینه چون دل شد فراخ ...

... ساغرم سرشار شد از فیض حق

آب شد بسیار دریا تنک شد

یافتم چون ره بعشرتگاه قدس ...

فیض کاشانی
 
۵۶۵۰

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۲

 

... آن قطره بارانم کاندر صدفی افند

بی پرورش دریا دردانه نخواهم شد

معشوق مجازی را هنگامه بازی را ...

فیض کاشانی
 
۵۶۵۱

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۷

 

... ز در شب چراغ عشق این کاشانه روشن شد

چو آبم برد این آتش ز اشگم دیده شد دریا

چو روزم تیره شد از غم ز آهم خانه روشن شد ...

فیض کاشانی
 
۵۶۵۲

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸

 

... بس دل و بس دین به یغما می رود

گر به صحرا رفت دریا می شود

ز آب چشمی کان به صحرا می رود

ور به دریا می رود خون می شود

بس که خون دل به دریا می رود

سرو آزادی نخواهد بعد از این ...

فیض کاشانی
 
۵۶۵۳

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴

 

... آب چشم آخر بخواهد بردنم تا کوی دوست

قطره قطره جمع گردد عاقبت دریا شود

پرتوی از مهر رویت گر بتابد بر زمین ...

فیض کاشانی
 
۵۶۵۴

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۵

 

... گر ز بهر شهوت دنیا در آیی در غضب

نفس فرعونت در آتش از ره دریا شود

گام نه بر گام مردان رهش مردانه فیض ...

فیض کاشانی
 
۵۶۵۵

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۰

 

... این من از من جدا شود چه شود

این سبو بشکند درین دریا

بحر بی منتها شود چه شود ...

فیض کاشانی
 
۵۶۵۶

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۵

 

... گه مست زناسوتم گه غرفه لاهوتم

گاه از خم و گه دریا مستانه چنین باید

چشم تو کند مستم لعلت برد از دستم ...

فیض کاشانی
 
۵۶۵۷

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷

 

... دربان بآن رو کند از قحطی همدم

نازم بدل و سینه دریا دل خود فیض

هر چند غم آید بودش جای دگر غم

فیض کاشانی
 
۵۶۵۸

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۶

 

اگر آهی کشم دریا بسوزم

و گر شوری کنم دریا بسوزم

شود دل شعله چون بر یاد رویی ...

فیض کاشانی
 
۵۶۵۹

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳

 

چون غمی زور آورد خود را به صحرا می کشم

ناله را سر می دهم از دیده دریا می کشم

راز در دل بیش از این نتوان نهفتن چند و چند ...

فیض کاشانی
 
۵۶۶۰

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵

 

... حسرتی زان لعل میگون می کشم

گر کند رطل گران دریا دلی

من ز خون دیده جیحون می کشم ...

فیض کاشانی
 
 
۱
۲۸۱
۲۸۲
۲۸۳
۲۸۴
۲۸۵
۳۷۳