گنجور

 
فیض کاشانی

دوش از من رمیده می‌رفت

دامان ز کفم کشیده می‌رفت

می‌رفت و مرا به حسرت از پی

دریا دریا ز دیده می‌رفت

می‌رفت به ناز و رفته‌رفته

آرام دل رمیده می‌رفت

می‌رفت و دل شکسته از پی

نالان نالان تپیده می‌رفت

می‌رفت و روان روان به دنبال

تن در عقبش خمیده می‌رفت

می‌رفت سرور و شادمانی

از سینه مرا و دیده می‌رفت

می‌رفت به یاد هجرش از پی

هوش از سر من پریده می‌رفت

می‌رفت و فغان من به دنبال

او فارغ و ناشنیده می‌رفت

می‌رفت و منش فتاده در پی

صد پرده من دردیده می‌رفت

می‌رفت و جهان جهان تغافل

گفتی که مرا ندیده می‌رفت

می‌رفت به صدهزار تمکین

سنجیده و آرمیده می‌رفت

کس سرو چمن چمان ندیده است

آن سو روان چمیده می‌رفت

حیف است که بر زمین نهد پای

ای کاش فرا ز دیده می‌رفت

بس فیض ز رفتنش غزل کاش

در آمدنش قصیده می‌رفت