حمیدالدین بلخی » سفرنامهٔ منظوم » حکایت دوم
... استخوان است در نواله من
حال و کارم ز گردش گردون
نیست چون دولت تو روز افزون ...
عبدالواسع جبلی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » مدح - چنان که باد همی تخت جم کشید
... شد در پناه جاه تو آسوده هر کسی
کز گردش زمانه جافی الم کشید
تا در نوادر قصص آید که ابرهه ...
عبدالواسع جبلی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » تهنیت فتح عراق و مدح سلطان سنجر
... کوه گشتی گر بر او جستی ز نعل وی چو غار
چون فلک در دور و از گردش فلک را رخ سیاه
چون سمک در آب و از گامش سمک را تن فکار ...
فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح ابوالهیجاء فخرالدین خاقان اکبر منوچهر بن فریدون شروانشاه
... تا ز بخت بد واز اختر واژون به مدار
فال کس گردش افلاک همایون نکند
باد چونانکه فلک حاسد و بدخواه تو را ...
فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - قصیده
... دایره گردی که داد نقطه موهوم را
همچو خط و سطح و جسم گردش اوالتسام
تنگ بر هنگ او پهنه سهل الامم ...
فلکی شروانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
... در شیوه فراق جز اندیشه غمت
از گردش فلک فلکی را هوس مباد
فلکی شروانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳ - خون سیاوشان
... آنچه به یک زمان کند کین تو خالی از زمین
قوت و گردش فلک راست به صد قران کند
گوهر آبگینه را لعل سیاوشی مخوان ...
فلکی شروانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - ترکیب بند
... گردون گر از وفاش بگردد به تیغ او
گردش نکرده گردن گردون قلم شود
در دست و طبع جان مخالف ز هیبتش ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲
... پیک حضرت پیش او صد و چارده سوره ادا
جاهدواالکفار گردش غرقه در دریای خوف
ما علیک الا البلاغش داده توقیع رجا ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴
... چنانکه زو نرسد هیچ گونه بوی به ما
دو چیز هست که در آفتاب گردش نیست
وفای عهد درین عهد و سایه عنقا ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳
... در صدر وصف چو چتر فریدون مؤیدست
بر نیک و بد چو گردش گردون مظفرست
طبعش ز بد چو روح پیمبر مقدس است ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳
... دعوی کند به قطبی و بینام همچو قطب
گردش نگشته کس بجز از نعش دخترش
با دست چون رباب سر از جام می بتافت ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۴
... گردون دلی که در صف کین کرد لطف حق
بر نیک و بد چو گردش گردون مظفرش
هم طوف کرده عدل و هنر گرد ملکتش ...
... یک شیهه در فگند به گوش دو پیکرش
صرصر چو روز رزم به گردش نمی رسد
تشبیه چون کنم گه رفتن به صرصرش ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۰
... قطب چو شمع صبوح تیره و ثابت قدم
از پی پروانگی نعش به گردش دوان
دید که شد پاسبان جمله زبان همچو تیغ ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۲
... از در این شش جهات چون روم اکنون که کرد
پای به بندم چو شمع گردش این هفتخوان
زنده شوم همچو شمع از پس مردن چو هست ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
... از مدح شاه و جام می لعل چاره نیست
تا پای بست گردش این جام خانه ایم
شه زاده پهلوان که همی گویدش جهان ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » شکوائیه » شمارهٔ ۳۶
... بر حقم با این همه رنج فراق
گر کنم از گردش گردون فغان
غصه ها دارم من از فرقت چنانک ...
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۱
به خدایی که ید قدرت او
گردش چرخ را به فرمان کرد
که چنانم ز آرزومندی ...
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل دوم - حکایاتی که بر زبان شیخ رفته » حکایت شمارهٔ ۸۲
... یک روز شیخ نشسته بود شاعری بر پای خاست تا شعری را بر خواند آغاز کرد کی
همی چه خواهد این گردش زمن زمنا
شیخ گفت بس بس بنشین که ابتدا از حدیث خویش کردی مزه بردی ...
محمد بن منور » اسرار التوحید » باب دوم - در وسط حالت شیخ » فصل سوم » منقولات » شمارهٔ ۷۴
شیخ ما را سؤال کرد درویشی کی یا شیخ این چه سوزست کی درین دلهاست شیخ گفت این را آتش نیاز گویند و خدای تعالی دو آتش آفریده است یکی آتش زنده و یکی آتش مرده آتش زنده آتش نیاز است کی در سینهای بندگان نهاده است تا نفس ایشان سوخته گردد و آن آتشی است نورانی چون نفس سوخته گشت آنگه آن آتش نیاز شوق گردد و آن آتش شوق هرگز بنرسد نه درین جهان و نه درآن جهان و این آتش است که رسول گفت صلی الله علیه اذا ارادالله بعبد خیر اقذف فی قلبه نوراقیل یا رسول الله ما علامة ذلک النور قال التجافی عن دارالغرور و الانابة الی دارالخلود و الاستعداد للموت قبل نزول الموت آن سایل گفت یا شیخ چون آن دیدار پاک عطا کند آن آتش شوق آرام گیرد شیخ گفت از دیدن ماه بهره برنتوان داشت آن دیدار تشنگی زیادت کند نه سیری آرد چنانک امروز غیبست فردا که بخواهند دید غیب خواهد بود گردش بر صفت او روا نیست هر کسی کی بیند او را بر حد ایمان خود بیند آن نور ایمان بود کی از دلها بچشمها آید تا بدان نور ایمان بر حد خود جلال و جمال خود بیند بآن آتش مرده می بسوزندش چه درین جهان و چه دران جهان پس این بیت بگفت
آتش نمرود هرگز پور آزر را نسوخت ...