حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۵
... عافیت و گلخنی باغ و گلستان من
ساغر جمشید وقت پاشنه ی کفش من
خم چه ی نمرود عهد کوزه ی برخوان من ...
حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۹
... من و لاپه ای بر کف و کنج گلخن
من و رقعه بر جامه بر کفش پینه
قبای مرصع کلاه مغرق ...
حکیم نزاری » سفرنامه » بخش ۸ - حکایت
... طاق بالا بود و من کوتاه ساق
طیلسان و خرقه و کفش و کلاه
زیر پا کردم به جهد آن جایگاه ...
حکیم نزاری » سفرنامه » بخش ۹ - حکایت
... اندرونم آمد از رقت به شور
نعل کفشش را ببوسیدم بزور
گفتم ای کفشت سرم را همچو تاج
ای ازو هر میخ ملکی را خراج ...
... خون من خاک ره آن خاک باد
بر سرم بیرون کن از پا کفش و نه
گو ز من در خاک ہوسی شد فره ...
... کاشکی صد جان به دست آوردمی
تا فدای نعل کفشت کردمی
وقت رجعت ای برید خوش مسیر ...
... رحمت آور بر پریشانی من
نعل کفشت کن ز پیشانی من
آخرم آبی برو باز آوری ...
... کیسه پر نامه در پیشم نهاد
من چو برق از کفش او سوزان چو برک
و آفتاب چشمم اندر ابر اشک ...
حکیم نزاری » سفرنامه » بخش ۱۰ - حکایت
بود رندی سخت مخمر هولناک
در کفش یکسان نمودی زر و خاک
ساعتیش از خمر خالی کس ندید ...
حکیم نزاری » سفرنامه » بخش ۱۳ - مراجعت کردن از سفر و آمدن به وطن
... وقت وقت آبی به دستم داده اید
کفشی آخر پیش من بنهاده اید
حق آن باشد بر من بی قیاس ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۸۹ - بخشیدن برکت و یمن، فرزند یمینالدین مبارک را، ازین پند نامه میمون، تا در نقش این پند فرو شود، و از بند نفس بیرون آید!
... سزاوار است هر کالا بهر جای
کله بر فرق زیبد کفش در پای
کسی کو از کله خس زیر پا روفت
بباید کفش بر سر محکمش کوفت
اگر زشتی به رعنایی مزن گام ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۱۵ - شمشیر کشیدن نوفل، از جهت جفت مجنون، و در سواد لیلی کوکبه آراستن، و در قتال مردان کوشیدن
... کرد آنچه ز چاره کردنی بود
نامد به کفش کلید مقصود
چون از طرفی نیافت یاری ...
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱
... جز کشته خوبان که در آن مرده آن زیست
ترسم که بمیرد به ته کفش ملامت
خسرو که به دنباله شیرین پسران زیست
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳۶
... ای دیده بد کور شو گر ننگری در یار من
هان ای رقیب ار می کشی هم بر کفش نه تیغ را
مانا که شرمی آیدت از دیده خونبار من ...
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴
... سر عاشق کله داری نداند
بنه کفشی که من مهمانم اینجا
مرا گفتی کز آنجا آگهی چیست ...
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲
... نام مردیت برآید ز میان عرصات
کفش و دستار بینداز و تهی کن سر و پای
تا چو ایشان همه تن گردی اندر حرکات ...
اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۰
... پیکر چینی سفید هیکل زنگی سیاه
وادی قدسست هین رو بکن از پای کفش
نادی عشقست هان رو بنه از سر کلاه ...
اوحدی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵ - وله روحهاللهروحه
... بی غرض کس را نخواهی داد نانی در جهان
کفش مهمان چون بخواهی برد مهمانی چه سود
از برای سود زر جان در زیان انداختی ...
اوحدی » جام جم » بخش ۸ - در ستایش سلطان ابو سعید
... ز صفش نام بده چتر و علم
در کفش کام دیده تیغ و قلم
فتح با رایتش به همراهی ...
اوحدی » جام جم » بخش ۹۵ - در زهد
... بر فرازی ز فقر صرف درفش
زان توجه کلاه سازی و کفش
نبود گر ز زهد گیری رنگ ...
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٣ - وله در مدح علاءالدین محمد
... که اعتصام بحبلش بود تمنی را
کفش نوشته ز دیوان همت عالی
ز بهر روزی خلقان برات اجری را ...
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - وله ایضاً در مدح علاءالدین محمد
... گر چه کانرا سیم و زر بخشیدن آیین است لیک
پیش دریای کفش ممسک نماید کان مرا
تا همی بینم سخای دست گوهر بار او ...
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ١٢ - ایضاً قصیده در مدح امیر تاج الدین علی سربداری
... بر سپهر مردمی در خشکسال مکرمت
از کفش باشد بهر فصلی خزانرا فتح باب
گوهری شهوار گردد هر یکی از قطره هاش ...
ابن یمین » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ٢٣ - قصیده در تعریف بنای مسجد جامع سبزوار و مدح تاج الدین بانی آن
... حاتم طاییش گاه بزم او چون چاکرست
در سخا ابر بهاری نیست چون کان کفش
وین سخن بی اشتباهی عاقلانرا باورست ...