صحبت اهل دلی و جاه من و جان من
گوشه ی ویرانه ای ملک سلیمان من
پای خم و دردیی کوثر و طوبای من
عافیت و گلخنی باغ و گلستان من
ساغر جمشید وقت پاشنه ی کفش من
خم چه ی نمرود عهد کوزه ی برخوان من
چند شوی در جوال بس که شنیدی محال
خیز بیا گو ببین معجز و برهان من
هم چو سلیمان شدم حاکم دیو و پری
نفس مسلط چو شد تابع فرمان من
پیش نزاری شدم عشق بیاموختم
تا به هزیمت برفت عقل خطادان من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعر به بیان احساسات و تجربیات عمیق شاعر پرداخته است. او از تجارب معنوی و روحانی خود سخن میگوید و به مشکلات و چالشهایی که طی کرده اشاره میکند. شاعر با اشاره به شخصیتهای تاریخی و اسطورهای مانند سلیمان و نمرود، به قدرت و حکمت خود در مدیریت احساسات و تجربیاتش پرداخته و نشان میدهد که با عشق و شناخت عمیق، به درک جدیدی از زندگی و خداوند رسیده است. در نهایت، او از عقل و هوش خود به عنوان یک ابزار ناقص در مقابل عشق و درک واقعی یاد میکند.
هوش مصنوعی: گفتگو با انسانهای پرشور و عمیق، برای من و جانم مانند یک گوشه از ویرانهای است که نمادی از پادشاهی سلیمان است.
هوش مصنوعی: من در پیلوت خمیده و دلی رنجور، از آب شفاف کوثر و درختان طوبی لذت میبرم. در عافیت و آرامش، باغ و گلستان من به سر میبرد.
هوش مصنوعی: ساغر جمشید و می نوشیدنی که زندگی را آسانتر میکند، به اندازهای برای من اهمیت دارد که حتی با پاشنه ی کفش من نیز خم میشود. این به این معنی است که من در زندگی، به یاد گذشتهها و زمانهایی که به آنها اشاره میشود، غرق هستم و پیوسته به یاد آنان هستم.
هوش مصنوعی: بیا و از نزدیک معجزه و دلیلی که دارم را ببین. دیگر بس است از شنیدن چیزی که محال به نظر میرسد؛ بلند شو و بیایید.
هوش مصنوعی: من مانند سلیمان شدم، حاکم بر دیوان و پریان. وقتی نفس من تحت کنترل درآمد، همه چیز تابع اراده و فرمان من شد.
هوش مصنوعی: با نزدیک شدن به ناامیدی، عشق را یاد گرفتم تا اینکه عقل خطاکار من راه خود را گم کرده و از دست رفت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من
زلف تو درهم شکست توبه و پیمان من
بیتو دل و جان من سیر شد از جان و دل
جان و دل من تویی، ای دل و ای جان من
چون گهر اشک من راه نظر چست بست
[...]
باد صبا هر نفس تازه کند جان من
کز نفسش می دمد بوی گلستان من
بس که به سر بر زدم دست به زاری نماند
بلبل شوریده را طاقت دستان من
فصل ریاحین و من حبس به زندان تن
[...]
دلبر و جانان من برد دل و جان من
برد دل و جان من دلبر و جانان من
از لب جانان من زنده شود جان من
زنده شود جان من از لب جانان من
روضه ی رضوان من خاک سر کوی دوست
[...]
دور شد از یکدگر دور ز جانان من
جان من از جسم من جسم من از جان من
داغ تو و درد تو هست مرا خوش که هست
مرهم من داغ تو درد تو درمان من
از غم دلبر دلم خون شد و آن خون همه
[...]
چشمه حیوان من شد لب جانان من
شد لب جانان من چشمه حیوان من
شد رخ جانان من شمع شبستان من
شمع شبستان من شد رخ جانان من
برد دل وجان من از نگهی چشم تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.