امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۶
... دهر بر منشور هر سه نام دولت کرده نقش
بخت بر درگاه هر سه اسب دولت کرده زین
هر سه را دولت به کام و هر سه نعمت را مدام ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۰۸
... سال و مه در موکب تو رایت نصرت به پای
روز و شب بر درگه تو اسب دولت زیر زین
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۱۱
... خدایگانا هرچ از خدای خواست دلت
بیافتی و نهادی بر اسب دولت زین
ببرد عدل تو از پشت پادشاهی خم ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۱۹
... خدایگانا هرچ از خدای خواست دلت
بیافتی و نهادی بر اسب دولت زین
به هر چه روی کنی یا به هر چه رای کنی ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۲۴
... باشد دل و دو دیده شیران نیام او
اسب بلند او چو بساید زمین به نعل
سعد سپهر بوسه دهد بر لگام او ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۲۷
... پیوسته باد گنج طرب زیر مهر تو
همواره باد اسب ظفر زیر ران تو
بادا طراز دولت و رخسار خسروان ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۳۰
... ماه دو هفته را نبود نور رای تو
در گوش چرخ حلقه سزد نعل اسب تو
در چشم ماه سرمه سزد خاک پای تو ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۴۱
... لاجرم فرخنده و میمون شکاری کرده ای
چون سپهری کرده ای خاک زمین از نعل اسب
وز سپاهت دشت را چون کوهساری کرده ای ...
امیر معزی » ترکیبات » شمارهٔ ۲
... ز شهر و خانه خصمان خروش و ناله برخیزد
چو گرد رزم برخیزد زنعل اسب رهوارش
اجل پران شود ناگه به گرد عمر بدخواهان ...
... ظفر گفتی سپاهت را در آن صحرا به فرمان شد
غنیمت یافتند از استر و اسب و غنم چندان
که در بلخ و سمرقند و بخارا هر سه ارزان شد ...
امیر معزی » ترجیعات » شمارهٔ ۱
... ملت گرفت رونق و دولت نظام یافت
دهری چو اسب توسن بی زین و بی لگام
آهسته شد به عدلش وزین و لگام یافت ...
امیر معزی » ترجیعات » شمارهٔ ۲
... از مه و پروین و از مجره و شعری
اسب تو را نعل وتنگ و مقود و زین باد
ساقی تو حور باد و جام تو کوثر ...
امیر معزی » ترجیعات » شمارهٔ ۳
... نقش کلک مشک بارش زیور ناهید باد
نعل اسب بادپایش افسر بهرام باد
تا بود ناکام و کام دشمنی و دوستی ...
امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱۴
... طالع خجسته گیر و دعا مستجاب گیر
گه اسب تاز و گاه نشاط شراب کن
گه گوی باز و گاه به کف بر شراب گیر
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۸ - در مدح پادشاه اسلام
... بنازد دل و جان بنازد همی
به میدان چو شاه اسب تازد همی
به بزم اندرون ماه گردون کش است ...
... همه دشت پر کشته و خسته شد
تو گفتی پی اسبشان بسته شد
ز پس تیرباران و از پیش آب ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۳ - اسکندر در برابر پیکر کوشِ پیل دندان، سالار چین
... شکسته به دستم همی شد درست
ز خاک پی اسب من زر برست
ز سندان گذر کرد زوبین من ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۴ - اسب چهرگان
... کز آن سان دگر آدمی کس ندید
سر اسب و آواز مرغان خرد
سکندر همه دل بدیشان سپرد ...
... بدانست کایزد گشاده ست راز
فرود آمد از اسب و بردش نماز
همی گفت کای پاک فریادرس ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۲۸ - جنگ ماهنگ و مهراج، و آگاهی مهراج از کار جمشیدیان
... بدادش بسی جامه و سیم و زر
چه اسب و ستام و کلاه و کمر
بدو گفت کاکنون رسیدم به کام ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۴۰ - رسیدن ایرانیان و چینیان بهم
... بجوشید و برگستوان برفگند
چو باد اندر آمد به اسب سمند
خروشید کای نامداران جنگ ...
... گریزند ناگاه از رزمگاه
بگفت این وز باد اسب سمند
بر آن لشکر دشمنان برفگند ...
ایرانشان » کوشنامه » بخش ۴۱ - جنگ کوش پیل دندان با چینیان
... چو بر ساخت خود را ز بیگانه برگ
خروشان به اسب اندر آورد پای
به یک حمله برداشت لشکر ز جای ...