اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۱ - بر عقل فلک پیما ترکانه شبیخون به
... در جوی روان ما بی منت طوفانی
یک موج اگر خیزد آن موج ز جیحون به
سیلی که تو آوردی در شهر نمی گنجد ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۲۷ - از آن آبی که در من لاله کارد ساتگینی ده
... سفر ورزیده خود را نگاه راه بینی ده
چو خس از موج هر بادی که می آید ز جا رفتم
دل من از گمانها در خروش آمد یقینی ده ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۳۵ - مرا براه طلب بار در گل است هنوز
... یکی سفینه این خام را به طوفان ده
ز ترس موج نگاهم بساحل است هنوز
تپیدن و نرسیدن چه عالمی دارد ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۵۰ - خاور که آسمان بکمند خیال اوست
... در تیره خاک او تب و تاب حیات نیست
جولان موج را نگران از کنار جوست
بتخانه و حرم همه افسرده آتشی ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۱ - تکیه بر حجت و اعجاز و بیان نیز کنند
... این چه قومی است که سودا بزیان نیز کنند
آنچه از موج هوا با پرکاهی کردند
عجبی نیست که با کوه گران نیز کنند ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۲ - چو موج مست خودی باش و سر بطوفان کش
چو موج مست خودی باش و سر بطوفان کش
ترا که گفت که بنشین و پا بدامان کش ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۷۸ - عرب که باز دهد محفل شبانه کجاست
... دلی که دید به انداز محرمانه کجاست
چو موج خیز و به یم جاودانه می آویز
کرانه می طلبی بی خبر کرانه کجاست ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۰ - ای غنچه خوابیده چو نرگس نگران خیز
... بیگانه آشوب و نهنگ است چه دریاست
از سینه چاکش صفت موج روان خیز
از خواب گران خواب گران خواب گران خیز ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۵ - شراب میکدهٔ من نه یادگار جم است
... فشرده جگر من به شیشه عجم است
چو موج می تپد آدم به جستجوی وجود
هنوز تا به کمر در میانه عدم است ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۹۶ - گنهکار غیورم مزد بیخدمت نمیگیرم
... که از دنباله چشم مهر عالم تاب می گیرم
من از صبح نخستین نقشبند موج و گردابم
چو بحر آسوده می گردد ز طوفان چاره برگیرم ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۹۷ - جهان کورست و از آئینهٔ دل غافل افتاد است
... گهی باشد که کار ناخدایی میکند طوفان
که از طغیان موجی کشتیم بر ساحل افتاد است
نمیدانم که داد این چشم بینا موج دریا را
گهر در سینه دریا خزف بر ساحل افتاد است ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۲۷ - این هم جهانی آن هم جهانی
... هر دو خیالی هر دو گمانی
از شعله من موج دخانی
این یک دو آنی آن یک دو آنی ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۱ - لاله این گلستان داغ تمنائی نداشت
... نرگس طناز او چشم تماشایی نداشت
خاک را موج نفس بود و دلی پیدا نبود
زندگانی کاروانی بود و کالایی نداشت ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۳ - ای لاله ای چراغ کهستان و باغ و راغ
... خود را شناختن نتوان جز به این چراغ
ای موج شعله سینه بباد صبا گشای
شبنم مجو که میدهد از سوختن فراغ
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۳۸ - تمهید گلشن راز جدید
... گذارد ماه پیش تو سجودی
برو پیچی کمند از موج دودی
درین دیر کهن آزاد باشی ...
... شعور آگهی او را کرانی
چه دریایی که ژرف و موج داراست
هزاران کوه و صحرا بر کنار است
مپرس از موجهای بیقرارش
که هر موجش برون جست از کنارش
گذشت از بحر و صحرا را نمی داد ...
... دل ما را به او پوشیده راهی است
که هر موجود ممنون نگاهی است
گر او را کس نبیند زار گردد ...
... تو ای شاهد مرا مشهود گردان
ز فیض یک نظر موجود گردان
کمال ذات شی موجود بودن
برای شاهدی مشهود بودن ...
... ضمیرش بحر ناپیدا کناری
دل هر قطره موج بیقراری
سر و برگ شکیبایی ندارد ...
... بخود پیچیم و بیتاب نمودیم
که ما موجیم و از قعر وجودیم
دمادم خویش را اندر کمین باش ...
اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۱۴۰ - موسیقی
... اندرو هنگامه های غرب و شرق
بحر و در وی جمله موجودات غرق
چون نشیمن می کند اندر دلی ...
... قلب را بخشد حیات دیگری
بحر و موج خویش را بر خود زند
پیش ما موجش گهر می افکند
زان فراوانی که اندر جان اوست ...
... هر بنای کهنه را بر می کند
جمله موجودات را سوهان زند
در غلامی تن ز جان گردد تهی ...
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۵ - تمهید زمینی آشکارا می شود روح حضرت رومی و شرح میدهد اسرار معراج را
... رومی
موج مضطر خفت بر سنجاب آب
شد افق تار از زیان آفتاب ...
... علم با سوز درون آمیخته
گفتمش موجود و ناموجود چیست
معنی محمود و نامحمود چیست
گفت موجود آنکه می خواهد نمود
آشکارایی تقاضای وجود ...
... پیکر فرسوده را دیگر تراش
امتحان خویش کن موجود باش
این چنین موجود محمود است و بس
ورنه نار زندگی دود است و بس ...
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۷ - زمزمهٔ انجم
... خو به نبات کرده را تلخی آرزو بده
تا به یم بلند موج معرکه ای بنا کند
لذت سیل تند رو با دل آب جو بده ...
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۹ - عارف هندی که به یکی از غار های قمر خلوت گرفته ، و اهل هند او را «جهان دوست» میگویند
... حور و جنت را بت و بتخانه گفت
شعله ها در موج دودش دیده ام
کبریا اندر سجودش دیده ام ...
اقبال لاهوری » جاویدنامه » بخش ۱۶ - طاسین مسیح
... پیش او پست و بلند راه هیچ
تند سیر و موج موج و پیچ پیچ
غرق در سیماب مردی تا کمر ...