خاور که آسمان بکمند خیال اوست
از خویشتن گسسته و بی سوز آرزوست
در تیره خاک او تب و تاب حیات نیست
جولان موج را نگران از کنار جوست
بتخانه و حرم همه افسرده آتشی
پیر مغان شراب هوا خورده در سبوست
فکر فرنگ پیش مجاز آورد سجود
بینای کور و مست تماشای رنگ و بوست
گردنده تر ز چرخ و رباینده تر ز مرگ
از دست او به دامن ما چاک بی رفوست
خاکی نهاد و خو ز سپهر کهن گرفت
عیار و بی مدار و کلان کار و تو بتوست
مشرق خراب و مغرب از آن بیشتر خراب
عالم تمام مرده و بی ذوق جستجوست
ساقی بیار باده و بزم شبانه ساز
ما را خراب یک نگه محرمانه ساز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر نیستی درون دلم آتش فراق
کم هر زمان بسوزد از و استخوان و پوست
چندان بگریمی، که مرا آب چشم من
برداردی روان و ببردی به کوی دوست
ای تو کیای ما و جهانی تو را رهی
خار دو چشم دشمنی و ورد دست دوست
شد سهل و حق خدمت من سهل برگرفت
در خون سرشته به که چنانش سرشت و خوست
سختی مکن تو نیز چنان سست رای از آنک
[...]
مقلوب لفظ پارس به تصحیف از کفت
دارم طمع که علت با من ز دست کوست
تصحیف قافیه که به مصراع آخرست
گر ضم کنی بر آنچه مسماست همنکوست
آن دو لطیف را سیمی هست هم لطیف
[...]
خاقانی آن کسان که طریق تو میروند
زاغند و زاغ را روش کبک آرزوست
بس طفل کارزوی ترازوی زر کند
نارنج از آن خورَد که ترازو کند زِ پوست
گیرم که مارچوبه کند تن به شکل مار
[...]
ز آنها که خبث باطن ایشانت ظاهرست
ابن یمین مرنج که بدشان سرشت و خوست
گر طعنه ئی زنند بر اشعار عذب تو
اینفرقه عوام که بعضی نه خاص اوست
درهم مشو که بیهنر از غایت حسد
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.