گنجور

 
۵۱۲۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵۸

 

از حلقه های زنجیر سودا چه باک دارد

از گوشمال گرداب دریا چه باک دارد

همواری از خطرها دیوارآهنین است

از ترکتاز سیلاب دریا چه باک دارد

زخم زبان ندارد رنگی ز سخت رویان ...

... در پیش رحمت حق گرد گنه چه باشد

از سیلهای تیره دریا چه باک دارد

بر عاشقان گواراست صایب عتاب معشوق ...

صائب تبریزی
 
۵۱۲۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶۳

 

... کاین رشته چون رها شد پیدا نمی توان کرد

دریای بیکران را نتوان به ساحل آورد

در نامه شوق ما را انشا نمی توان کرد ...

... دل بحرخون شدازعشق کوآن کسی که می گفت

سرچشمه را به کاوش دریا نمی توان کرد

از زاهد ترشرو مشرب طمع مدارید ...

صائب تبریزی
 
۵۱۲۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶۷

 

... حاشا که از کدورت نقصان کند دل پاک

دریا ز تلخرویی گنجینه گهر شد

دست از فغان مدارید گر ذوق وصل دارید ...

... چون شوق کامل افتاد حاجت به رهنمانیست

سیلاب را به دریا آخر که راهبرشد

در قید تن نماند جانی که پاک گردد ...

صائب تبریزی
 
۵۱۲۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶۹

 

... جاهل همان گزنده است هرچندپیرباشد

کف را چه وزن باشدپیش شکوه دریا

در چشم بی نیازان دنیا حقیر باشد ...

صائب تبریزی
 
۵۱۲۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷۲

 

... بی ابری نیست ممکن گردد لب صدف تر

دریا سراب باشدهرجاسبب نباشد

داغی که درسیاهی است ایمن زچشم زخم است ...

صائب تبریزی
 
۵۱۲۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰۷

 

دل صاف پروای محشر ندارد

که دریاغم از دامن ترندارد

بساز ای خردمند با تیره بختی

که دریا گزیری ز عنبر ندارد

شود تخته مشق هر خاروخس را

چو دریا بزرگی که لنگر ندارد

شود خشک همچون سبو دست آن کس ...

صائب تبریزی
 
۵۱۲۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰۹

 

... غبار خجالت مرا کیمیا شد

به ساحل رسد صایب از شور دریا

چو خاشاک هر کس که بی دست وپا شد

صائب تبریزی
 
۵۱۲۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱۲

 

... مرا می کند سنگ طفلان حصاری

اگر جوش دریا به ساحل نشیند

به دنیا نگردد مقید سبکرو ...

... که دل کشتیی نیست در گل نشیند

چو دریا نگردد تهیدست هرگز

کریمی که در راه سایل نشیند ...

صائب تبریزی
 
۵۱۲۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱۳

 

... که کشتی ز گرداب مشکل برآید

پروبال طوفان بودموج دریا

به مجنون ما کی سلاسل برآید ...

صائب تبریزی
 
۵۱۳۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲۱

 

... دشت هموارست ومحمل ناپدید

ز اشتیاق آب دریا ماهیان

خاک می لیسند وساحل ناپدید ...

صائب تبریزی
 
۵۱۳۱

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲۶

 

... بود مژگان خونین حاصل عشق

ز دریا پنجه مرجان برآید

چو شبنم هر که خودرا جمع سازد ...

... دل از باد مرادعشق صایب

ازین دریای بی پایان برآید

صائب تبریزی
 
۵۱۳۲

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲۷

 

... از نعمت بی پایان قسمت نشود افزون

آب گهر از دریا بسیار نمی گردد

در ابر نمی ماند از گردش خوداختر ...

... با نرگس مخمورت خون دو جهان چبود

این جام به صد دریا سرشارنمی گردد

کف خاک نشین گردد چون دیگ به جوش آید ...

صائب تبریزی
 
۵۱۳۳

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳۸

 

دل ز سیر وسلوک بینا شد

قطره بر خویش گشت دریا شد

یافتم در دل آنچه می جستم ...

... سر کوی تو آتشین جولان

از دل آب کرده دریا شد

بخیه خال او به رو افتاد ...

صائب تبریزی
 
۵۱۳۴

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵۰

 

... خوش کن به شور عشق دهن تاچو ماهیان

در مشرب تو تلخی دریا شود لذیذ

دیوانه شو که سنگ ملامتگران ترا ...

صائب تبریزی
 
۵۱۳۵

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵۵

 

... از دل ما بیقراری گرد کلفت می برد

می زداید آستین موج از دریا غبار

گرچه عقل و هوش و دین و دل به پای او فشاند ...

صائب تبریزی
 
۵۱۳۶

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶۶

 

... سوزنی زین خاکدان باخود چو عیسی برمدار

چشم اگر داری که گردی عین دریا چون حباب

تا دم آخر نظر از روی دریا برمدار

حرف حق گفتن به خون خویش فتوی دادن است ...

... مد عمر جاودان در خاکدان دهر نیست

دست خود چون موج ازدامان دریا برمدار

تابه حسن کار خود گردن نیفرازی چو کوه ...

... گرچه صایب چون صدف گوهر فشانی از دهن

مهر خاموشی ز لب در پیش دریا برمدار

صائب تبریزی
 
۵۱۳۷

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶۸

 

... خاک بر لب مال لب را بر لب کوثر گذار

قطره خود را درین دریا چو گوهر ساختی

دست خود را چون صدف بر روی یکدیگر گذار ...

... گوهر دل را چو آوردی سلامت بر کنار

کشتن تن را به این دریای بی لنگر گذار

از دم آتش فشان آیینه تاریک خود ...

صائب تبریزی
 
۵۱۳۸

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷۲

 

... در دهان زخم این خوناب چون گیرد قرار

پیش دریا نعل هر موجی ازو در آتش است

در جهان آب وگل سیلاب چون گیرد قرار ...

صائب تبریزی
 
۵۱۳۹

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷۴

 

بیقرار عشق در یک جا نمی گیرد قرار

کوه اگر لنگر شود دریا نمی گیرد قرار

آسمان بیهوده در اندیشه تسخیر ماست ...

... هیچ پیکان دربدن یک جا نمی گیرد قرار

غیر دریا سیل در هر جا بود زندان اوست

عاشق شوریده در دنیا نمی گیردقرار

پرتو خورشید بستر بر سر دریا فکند

عکس او در چشم خونپالانمی گیرد قرار ...

... بوی پیراهن سفیدی می برد از چشم ما

ابر دایم بر دریا نمی گیرد قرار

روح قدسی چون کند لنگر درین وحشت سرا ...

صائب تبریزی
 
۵۱۴۰

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷۵

 

... این سپند شوخ در مجمر نمی گیرد قرار

تابه دریا قطره خود رانسازد متصل

آب روشن دردل گوهر نمی گیرد قرار

دست کوته دار ناصح از دل پر شور من

کشتی دریایی از لنگر نمی گیرد قرار

می برد از آسمان بیرون دل روشن مرا ...

... زیر گردون نیست ممکن بی کشاکش زیستن

موج در دریای بی لنگر نمی گیرد قرار

چرخ از گردش نیفتد تانریزد خون خلق ...

... در نبندد خلق خوش صایب به روی سایلان

زیر دریا چون صدف گوهر نمی گیرد قرار

برد صایب رفتن دل صبر وعقل و هوش من ...

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۵۵
۲۵۶
۲۵۷
۲۵۸
۲۵۹
۳۷۳