گنجور

 
صائب تبریزی

دل صاف پروای محشر ندارد

که دریاغم از دامن ترندارد

بساز ای خردمند با تیره بختی

که دریا گزیری ز عنبر ندارد

شود تخته مشق هر خاروخس را

چو دریا بزرگی که لنگر ندارد

شود خشک همچون سبو دست آن کس

که باری ز دوش کسی برندارد

ز طعن خسان پاک گوهر نترسد

رگ لعل پروای نشترندارد

دل روشن از انقلاب است ایمن

ز طوفان خطر آب گوهر ندارد

نخواهد سرگرم دستار صائب

که خورشید حاجت به افسر ندارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
حکیم نزاری

که دست از هوایِ تو بر سر ندارد

که چشم از فراقت به خون تر ندارد

جمادست نه جانور هر که شوری

ز شیرینِ عشقِ تو در سر ندارد

درین آشیان خانه مرغی نبینم

[...]

ترکی شیرازی

به سر هر که سودای حیدر ندارد

نشانی ز دین پیمبر ندارد

ننوشد کس اژ باده یعشق حیدر

به محشر نصیبی زکوثر ندارد

مسلمان نباشد کسی کو به گیتی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه