گنجور

 
صائب تبریزی

دل صاف پروای محشر ندارد

که دریاغم از دامن ترندارد

بساز ای خردمند با تیره بختی

که دریا گزیری ز عنبر ندارد

شود تخته مشق هر خاروخس را

چو دریا بزرگی که لنگر ندارد

شود خشک همچون سبو دست آن کس

که باری ز دوش کسی برندارد

ز طعن خسان پاک گوهر نترسد

رگ لعل پروای نشترندارد

دل روشن از انقلاب است ایمن

ز طوفان خطر آب گوهر ندارد

نخواهد سرگرم دستار صائب

که خورشید حاجت به افسر ندارد