چون آفتاب هر کس روشن ضمیر باشد
ذرات عالم اورا فرمان پذیرباشد
نقش مرادعالم در خانه اش زند موج
آن را که بالش از خشت فرش از حصیرباشد
دشمن مطیع گردد چون نفس شد مسخر
مارست تازیانه مرکب چو شیرباشد
فقرست و تنگدستی سرمایه شجاعت
از آدمی گریزد شیری که سیر باشد
از دشمن ملایم زنهار برحذر باش
چون سگ خموش افتادناگاه گیرباشد
ازطبع سرکه تندی بیرون نمی برد سال
جاهل همان گزنده است هرچندپیرباشد
کف را چه وزن باشدپیش شکوه دریا
در چشم بی نیازان دنیا حقیر باشد
تا در بساط هستی یک مرغ می زند بال
حاشا که دیده دام از صید سیرباشد
از بند اعتبارات هرکس برون نیاید
گربرفلک برآیدصائب اسیرباشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خشمین بر آن کسی شو کز وی گزیر باشد
یا غیر خاک پایش کس دستگیر باشد
گیرم کز او بگردی شاه و امیر و فردی
ناچار مرگ روزی بر تو امیر باشد
گر فاضلی و فردی آب خضر نخوردی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.