گنجور

 
صائب تبریزی

گر بی طلب رسد رزق ما را عجب نباشد

مهمان نخوانده آیدهرجاطلب نباشد

قصد گزند داری ماری که راست گردد

گرچرخ شد مساعد جای طرب نباشد

در پرده غیرت ما دندان به دل فشارد

زخم ندامت ما بیرون لب نباشد

بی ابری نیست ممکن گردد لب صدف تر

دریا سراب باشدهرجاسبب نباشد

داغی که درسیاهی است ایمن زچشم زخم است

روز سیاه ما را پروای شب نباشد

دامان رهنوردان پیوسته بر میان است

جان رمیده ماجز زیر لب نباشد

تا بی طلب نباشدمهمان نمی پذیرند

در کیش بی نیازان حرف طلب نباشد

از راه دور منزل گردد بهشت رهرو

بی لذت است روزی هرجاتعب نباشد

در دامن شب آویزچون بسته گشت کارت

کاین جادرازدستی ترک ادب نباشد

از استخوان بی مغزپوچ است حرف گفتن

حرف از نسب مگوییدهرجاحسب نباشد

دامان پاک صائب صبح امیدواری است

گریارمهربان شد با ما عجب نباشد

 
 
 
حافظ

در هر هوا که جز برق اندر طلب نباشد

گر خرمنی بسوزد چندان عجب نباشد

مرغی که با غم دل شد الفتیش حاصل

بر شاخسار عمرش برگ طرب نباشد

در کارخانهٔ عشق ازکفر ناگزیر است

[...]

میلی

سر مست آرزو را، رسم ادب نباشد

گر سر نهم به پایت، باری عجب نباشد

چون شانه روبه‌رویش دیدم، ولی ندیدم

یک تار مو که بر وی، دست طلب نباشد

نتوان چو گریه کردن، روز از حجاب مردم

[...]

نظیری نیشابوری

گر تشنه بر سر خم میرم عجب نباشد

رحمی نمی نمایند تا جان به لب نباشد

با صد امید خواندند کز انتظار سوزند

چون در نمی گشایند کاش این طلب نباشد

صهبای راز دادند سرمست شوق کردند

[...]

عرفی

صد غم دمی بزاید، کانرا سبب نباشد

ز ابنای آفرینش، غم را سبب نباشد

خوش عالمی که در وی، کس کام دوست نبود

در کام دوست نبود، پیک طلب نباشد

از عادت ظریفان، زنهار پر حذر باش

[...]

مشتاق اصفهانی

زآن مبتلای هجرت عشرت طلب نباشد

کز پی شب غمت را روز طرب نباشد

سرگرم آتش عشق در هیچ شب نباشد

گو تا بروز چون شمع در تاب و تب نباشد

غیر از دیار عشق و جز کوی مهوشان نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه