عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸
... به آسانی منه در کوی او پای
که رهرو راه را آسان ندارد
چه عشق است این که خود نقصان نگیرد ...
... که دل بی درد عشقش جان ندارد
مرو در راه او گر ناتوانی
که دور است این ره و پایان ندارد
اگر قوت نداری دور ازین راه
که کوی عاشقان پیشان ندارد ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰
... بر سر میدان کفر گوی ز کفار برد
نعره رندان شنید راه قلندر گرفت
کیش مغان تازه کرد قیمت ابرار برد ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳
... دل من تا که خبر بود مرا
راه دزدیده بدو پنهان برد
زلف چوگان صفتش در صف کفر ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴
... تا به ابد گمره جاوید ماند
هر که به تو راه ز پیشان نبرد
پاک بری تا دو جهان در نباخت ...
... پاک توان باخت درین ره که کس
دست درین راه به دستان نبرد
گرچه به سر گشت فلک قرن ها
یک نفس این راه به پایان نبرد
چرخ چو از خویش نیامد به سر ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵
هرچه نشان کنی تویی راه نشان نمی برد
وآنچه نشان پذیر نی این سخن آن نمی برد ...
... ماه رخا رخ تو را پی نبرد به هیچ روی
هر که به ذوق نیستی راه به جان نمی برد
زنده بمردم از غمت خام بسوختم ز تو ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۱
... ادریس وقت گشت که جان چشم باز کرد
چندان که رفت راه به آخر نمی رسید
در هر قدم هزار حقیقت مجاز کرد ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵
... وین جرم چو خود کردم با خود چه توانم کرد
دی گفت نکو خواهی توبه است تورا راهی
از روی چنان ماهی من توبه ندانم کرد
آخر چو فرو ماندم ترسا بچه را خواندم
بسیار سخن راندم تا راه بیانم کرد
بنهاد ز درویشی صد تعبیه اندیشی ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۸
... هیچ نشان شه و گدا نتوان کرد
گم شدن و بیخودی است راه خرابات
توشه این راه جز فنا نتوان کرد
هر که ز خود محو گشت در بن این دیر ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۶
... مرا به خلق نمود و برفت دل ز پی او
چنان نمود که از راه دیده جوش بر آورد
به یک شراب که در حلق پیر قوم فرو ریخت ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳
... هر دم که زنم به آه برگیرد
در راه فتاده ام به بوی آنک
چون سایه مرا ز راه برگیرد
و او خود چو مرا تباه بیند حال ...
... تا رسم گدا و شاه برگیرد
صد بالغ را ببین که چون از راه
جادو بچه سیاه برگیرد ...
... چشمش به صف مژه به یک مویش
با خیل و سپه ز راه برگیرد
گفتم اگرم دهد پناه خود ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۹
... چندان پران که رخصت امکان نمی رسد
زیرا که مرد راه نگیرد به هیچ روی
یکدم قرار تا که به پیشان نمی رسد ...
... شاید اگر کسی بر سلطان نمی رسد
در راه او رسید قدم های سالکان
وین راه بی کرانه به پایان نمی رسد
پایان ندید کس ز بیابان عشق از آنک ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰
... تاختنی دو کون در پی جان نمی رسد
گرچه نشانه بسی است لیک دراز است راه
سوی تو بی نور تو کس به نشان نمی رسد ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۴
... هر که امروز معایینه رخ یار ندید
طفل راه است اگر منتظر فردا شد
همه سرسبزی سودای رخش می خواهم ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۹
در راه تو هر که راهبر شد
هر لحظه به طبع خاک تر شد ...
... وآنگه به دهان شیر در شد
گر ذره راه نیست خورشید
پیوسته چرا چنین به سر شد
چون ذره کسی که پیشتر رفت
سرگشته راه بیشتر شد
در عشق چو ذره شو که عشقش ...
... موی سر زلف ماش جاوید
همراهی کرد و راهبر شد
عطار چو ذره تا فنا گشت ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰
... بشست از جان و از دل دست جاوید
کسی کو مرد راه این سفر شد
درین ره هر که نعلینی بینداخت
هزاران راهرو را تاج سر شد
ولی چون سر بباخت اول درین راه
ازین نعلین آخر تاجور شد ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳
... هر جا که وجودی است از آن روی عدم شد
راه تو شگرف است بسر می روم آن ره
زآنروی که کفر است در آن ره به قدم شد ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶
... بی خود و بی خرد و بی خبر و حیران شد
سالک راه تو بی نام و نشان اولیتر
در ره عشق تو با نام و نشان نتوان شد ...
... بر سر نفس نهم پای که در حالت رقص
مرد راه از سر این عربده دست افشان شد
رو که در مملکت عشق سلیمانی تو ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۷
هر که در راه حقیقت از حقیقت بی نشان شد
مقتدای عالم آمد پیشوای انس و جان شد ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۹
در راه عشق هر دل کو خصم خویشتن شد
فارغ ز نیک و بد گشت ایمن ز ما و من شد ...
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳
... اگر تو نباشی بسی کار باشد
درین راه اگر تا ابد فکر برود
مپندار سری که پندار باشد ...