گنجور

 
۴۶۴۱

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱۵

 

... جلاد منابه آب آن تیغ دو روی

یک راه ز من جنابت نفس بشوی

خاقانی
 
۴۶۴۲

خاقانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲۲

 

... فرزین نتوانی شدن اندیشم از آنک

در راه بسی سپاه رهزن داری

خاقانی
 
۴۶۴۳

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - در مدح جلال الدین اخستان شروان شاه

 

... از خلفای سلطنت تا خلفای راستین

نیست به پای چون منی راه هوای چون تویی

خود نرسد به هر سری تیغ جفای چون تویی ...

خاقانی
 
۴۶۴۴

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۴ - در مدح امام الشارع وحید الدین ابو المفاخر عثمان پسر کافی الدین عمر پسر عم و داماد خاقانی

 

... غمزگانت قصد کین دارند وز من در غمت

سایه ای مانده است مگر این کین ز پیراهن کشند

آه من چندان فروزان شد که کوران نیم شب ...

... محنت اندر سینه من ره ندانستی کنون

شاهراه سینه من ناردان است از غمت

از لبت چون بوسه خواهم کز پی آن لب مرا ...

... ظاهر است انسابش از کافی عمر درگیر و رو

می شمر تا قد سلف عثمان و ابراهیم او

عیسوی دم باد و احمد دیم و چشم حادثات ...

... خوی تو با ما چه روزی زندگانی کرده بود

کز پی خونریز ما را راه هجران درگرفت

ماتم دل ها عروسی بود ما را پیش ازین ...

... دل که از درگاه تو محروم شد محروم وار

رفت و راه آستان صدر ایران درگرفت

سروری کز روی نسبت وز عروسان صفا ...

خاقانی
 
۴۶۴۵

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۵ - در مدح خاقان کبیر جلال الدین ابو المظفر شروان شاه

 

... شمع در صحرای جان برکرد صبح

چون قراسنقر گریزان شد به راه

آق سنقر دیدبان برکرد صبح ...

... دست من بگرفت و درمیخانه برد

با من از راه نهان آمد برون

گفت می خور تابرون آیی ز پوست ...

خاقانی
 
۴۶۴۶

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۶ - در مدح جلال الدین شروان شاه اخستان

 

... به همه دل امید جان بگسست

بر سر کویت از درازی راه

مرکب ناله را عنان بگسست ...

... گل انصاف کار خاقانی

خسک از راه دوستان برگیر

چون منوچهر خفته در خاک است ...

خاقانی
 
۴۶۴۷

خاقانی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۷ - در مدح جلال الدین شروان شاه اخستان

 

... گوش بربط تا به چوب انباشته

ناله ش از راه زبان برخاسته

نای بی گوش و زبان بسته گلو ...

... تا دم من گوش من هم نشنود

سوی لب راه فغان در بسته ام

تا نیاید غور این غم ها پدید

گریه را راه نهان در بسته ام

هرچه خواهد چرخ گو می کن ز جور ...

... از چه شان لجلاج سان دانسته اند

عارفان اجرام را در راه امر

هفت پیک رایگان دانسته اند ...

خاقانی
 
۴۶۴۸

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - در وعظ و حسن تخلص به نعت پیغمبر اکرم و تخلص به مدح ناصر الدین ابراهیم

 

... جمال جوهر آدم کمال گوهر هاشم

به راه عاشقی شرط است راه عقل نارفتن

چو درد عشق پیش آید به صد جان پیشوا رفتن ...

... به امر پادشا باید به صدر پادشا رفتن

هوا را راه ده لیکن نه آن راهی که دل خواهد

که نزد عاشقان کفر است بر راه هوا رفتن

به ترکستان اصلی شو برای مردم معنی ...

... گه از سوز جگر در سور سر دلبران بودن

گه از راه صفت برخوان اخوان الصفا رفتن

جرس وار ار تو را دردی است تا کی ناله کردن

نجیب آسا گرت باری است تا کی راه نارفتن

هنوز اندر بیابان باشی آن ساعت که جانت را ...

... ز تو تا غایت مقصد چه یک روزه چه صد ساله

چو راهی در میان داری که می باید تو را رفتن

اگر نه دشمن خویشی چه می باید همه خود را ...

... قوام مرکز سفلی امام حضرت اعظم

اگر پای طلب داری قدم در نه که راه اینک

شمار ره نمایان را قلم درکش که ماه اینک

نخست از عاشقی خود را به راه بی خودی گم کن

که خود ز آنجا ندا آید که ای گم گشته راه اینک

به سر بازی توان دیدن بساط بارگاه او ...

... قدر دستی که فرق عرش نطع پای او آمد

ز درگاه قدم در تاخت تیغ و نطق همراهش

ازل دستور او گشت و ابد مولای او آمد ...

... که تارایات او آمد نگون شد چتر بد دینان

ابو اسحق ابراهیم کاندر جنب انعامش

به یک ذره نمی سنجد سپهر و هفت اجرامش ...

... برآمد اختر اقبال و دید و هم نشد رامش

بلی در معجز و برهان براهیم این چنین باید

که نه صیدش کند اختر نه دامن گیرد اصنامش ...

خاقانی
 
۴۶۴۹

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در مدح خاقان کبیر جلال الدین والدنیا شروان شاه اخستان

 

... دجله ز تف آه خود کردم تیمم گاه خود

بغداد را در راه خود از دیده طوفان دیده ام

خاقانیا جان برفشان در من یزید عاشقان

کان گوهر ار بخری به جان ارزد که ارزان دیده ام

چون عزم داری راه را چون دل دهی دل خواه را

فرمان شروان شاه را بر جان نگهبان دیده ام ...

خاقانی
 
۴۶۵۰

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - در مدح رکن‌الدین ارسلان شاه بن طغرل

 

... پیش بر و یال او چیست پر و بال خصم

کز پی کوری ظفر قاید راهش سزد

بر سر کیوان رسد پای کمیتش چنانک ...

... زانگله زهره ساخت زنگل هارون فلک

چون گه کین بنگرند زیر کف و راه شاه

ابلق پر خون زمین ازرق پر خون فلک ...

خاقانی
 
۴۶۵۱

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - در مدح سلطان جلال الدین ابو المظفر شروان شاه اخستان

 

... باد آتش فشان برانگیزد

فر شروان شهی ز راه زبان

آب آتش نشان برانگیزد ...

خاقانی
 
۴۶۵۲

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۵ - در مدح ملک الوزراء مختار الدین

 

... پرده خاقانی افغان می درد

کاشکی راه فغان دربستمی

گر هم از دستور دستوریستی ...

... نعل اسبش لعل مسمار آمده است

از نثار خون دل در راه او

کرکس شب کبک منقار آمده است ...

... سرو پیرای و سریر آرای باد

از گل راه و که دیوار او

مشتری بام مسیح اندای باد ...

خاقانی
 
۴۶۵۳

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۶ - در مرثیهٔ خاقان اعظم منوچهر پسر فریدون شروان شاه

 

... ره بر چهار سوی امان چون گذاشتی

این راه غول دار و پل هفت طاق را

تا چار سوی هشت جنان چون گذاشتی ...

خاقانی
 
۴۶۵۴

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۷ - در مرثیهٔ امیر عضد الدین فریبرز و خواهر او، دو فرزند شروان شاه

 

... گردون قبا زره زده بر انتقام مرگ

مرگش ز راه درز قبای اندر آمده

گویی شبی به خنجر روز و عمود صبح ...

... گریند بر تو جانوران تا به حد آنک

عقرب ز راه نیش و زبانا گریسته

چندان گریسته دل خارا به سوک تو ...

خاقانی
 
۴۶۵۵

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۸ - در مرثیهٔ خواجه ابوالفارس

 

... همچو خرچنگ طالع خویشم

که همه راه باز پس سپرم

دور گردون گسست بیخ و بنم ...

خاقانی
 
۴۶۵۶

خاقانی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۹ - در مرثیهٔ فرزند خود رشید الدین

 

... چون جهان را نظری سوی وفا نیست ز اشک

دیده را سوی جهان راه نظر بربندیم

از سر نقد جوانی چه طرف بربستیم ...

... بام گردون بتوانیم شکست از تف آه

راه غم را نتوانیم که در بربندیم

نه نه ما را هنری نیست که گردون شکنیم ...

... بی چراغ رخ تو تیره بصر باد پدر

تا شریکان تو را بیش نبیند در راه

از جهان بی تو فروبسته نظر باد پدر ...

... بی چلیپای خم مویت و زنار خطت

راهب آسا همه تن سلسله ور باد پدر

ز آنکه چون تو دگری نیست و نبیند دگرت ...

خاقانی
 
۴۶۵۷

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات عربی » مطلع دوم

 
اعاد روحی هواء بغداد و زاد روحی قضاء بغداد یصید لیث الرجال خاتلة بعین ظبی نساء بغداد ترمی برشق اللحاظ و اعجبا آرامیات ظباء بغداد بالمسک قدت نبالها و لها ابهی نصالا نساء بغداد اذا اظل السماء یحجبها اضحت و اضحت سماء بغداد من کل شمس اذا بدت فبدا وقت مساء ضحاء بغداد امسی و شمس الضحاء تصحبنی فلی صباح مساء بغداد ملواح قلبی الملاح صادبها اشرق نار لقاء بغداد بذات درع ذوی الدروع سنت للقتال التقاء بغداد قدسیق بالخراب و احربا انا الخدیر استباء بغداد رقیقة الراء عندها و غدا غلیظة الحرف باء بغداد فی نکهة العید عطرت نفسی و ذاک عطر کباء بغداد اوسع من فکرتی و انور من سواد قلبی سواء بغداد اعذب من لهجتی و اطهر من ماء جفونی عفاء بغداد فصار خاقان ماؤه حذقت اذا رآه اصطفاء بغداد سیقتدی حیص بیص لی نعما بحیص بیص اقتداء بغداد وکم الم لی ارحه امل لما اتاه شفاء بغداد ما حیص بالفتی و لا بیص بل کلمات مراء بغداد حیص و بیص کاذب وقطا له و منه بکاء بغداد ها انا عنقاء شایع خبری و حاسدی خنفساء بغداد یسرق لفظی کانه جرد و نبته بافقاء بغداد تشد و ابشعری طیور روضتها الغناء منها غناء بغداد یثار فیها معربا کیعربها فراش نیلی حناء بغداد خطبت فیها کقس ساعدة فسا عدتنی ذکاء بغداد بالعربی الجدید مقولة شبهنی اولیء بغداد لاعجمی ولا قصیر لهی بل کنز نطقی براء بغداد فالعجمیون کلما افتقروا لم یغن عنهم ولاء بغداد لحب مرضی الجفون جامرهم فی القلب داعیاء بغداد سود نقابهم و اوجههم صفر و فیها ابتلاء بغداد اعجیب مدلین عرضت علی عیسی لا غیاد آء بغداد فالصفر و السود یغنیهم و لهم بیض و حمر دواء بغداد بارض بغداد تلتجی امم و بالامام التجاء بغداد خلیفةالله و النبی معا بمنصبیه ازدهاء بغداد المستضی فی السواد بدرجی و من دجاه ضیاء بغداد تراب نعل الامام کحل ذوی الابصار بل کیمیاء بغداد غذت وجوه الملک تخدمه عنوی و ینوی علاء بغداد دعیت عند الامام ثم قضی علی فرضا دعاء بغداد ببغداد فی درب فالوذج مغان من الخلد انموذج نزلت بها ثم فی رحلتی تیمنت فالا بفالوذج
خاقانی
 
۴۶۵۸

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۹

 

ای در آبدار توانی ز پیچ و خم

در آب شد ز شرمم صد راه زیر آب

تو چون کتان کاهی و من چون کتان کاه ...

خاقانی
 
۴۶۵۹

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۶۶

 

... نتوان کان ورای غایت هاست

راه شکرش به پای هرکس نیست

که حدش زان سوی نهایت هاست ...

خاقانی
 
۴۶۶۰

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳۹

 

چه شد که بادیه بربود رنگ خاقانی

که صبح فام شد از راه و شام گون آمد

در آفتاب نبینی که شد اسیر کسوف ...

خاقانی
 
 
۱
۲۳۱
۲۳۲
۲۳۳
۲۳۴
۲۳۵
۱۰۲۲