صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۸۴۵
دریا شود ز گریه رحمت کنار من
از چشم هر که قطره اشکی روان شود
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۹۹۵
ساحلی نیست به از شستن دست از جانش
آن که سیلاب ز پی دارد و دریا درپیش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۰۰۷
ریخت از رعشه خجلت به زمین ساغر خویش
ما و دریا نمودیم به هم گوهر خویش
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۲۷۲
پیش ازان کز یکدگر ریزیم چون قصر حباب
خیز تا چون موجه دریا وداع هم کنیم
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۳۶۱
کشاکش رگ جان من اختیاری نیست
چو موج در کف دریا بود اراده من
صائب تبریزی » دیوان اشعار » تکبیتهای برگزیده » تکبیت شمارهٔ ۱۴۶۹
کیستم من مشت خار در محیط افتاده ای
دل به دریا کرده ای کشتی به طوفان داده ای
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳
... شمع را فانوس از پروانه می سازد جدا
موج از دامان دریا برندارد دست خویش
جان عاشق را که از جانانه می سازد جدا ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶
... چون سپند از ناله ای گردد از این مجمر جدا
قطره در اندیشه دریا چو باشد عین اوست
نیست ممکن دل به دوری گردد از دلبر جدا ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰
... هست با هر ذره خاک من جنون کاملی
می کند هر قطره از دریای من طوفان جدا
عشق هیهات است در خلوت شود غافل ز حسن ...
... کم نگردد آنچه می آید به خون دل به دست
نیست از دامان دریا پنجه مرجان جدا
قانع از روزی به تلخ و شور شو صایب که ساخت ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳
... روشنم شد تنگ چشمی لازم جمعیت است
بر کف دریا چو دیدم کاسه گرداب را
چرب نرمی رتبه ای دارد که با اجرای حکم ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵
... ابر چشم من چنین گر گوهر افشانی کند
کاسه دریوزه دریا میکند گرداب را
صبح هر روز از شفق صد کاسه خون بر سر کشد ...
... مگذران در خواب غفلت این شب مهتاب را
کشتی خود را سبک گردان درین دریا که نیست
بهتر از کام نهنگان مصرفی اسباب را ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶
غوطه در دریا دهد آتش عنانی آب را
رزق خاک مرده می سازد گرانی آب را ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴
... در قطار هرزه نالان چون جرس باشد چرا
تا کسی دریا تواند گشتن از ترک هوا
چون حباب پوچ در بند نفس باشد چرا ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷
... می تواند کشت ما را قطره ای سیراب کرد
اینقدر استادگی ای ابر دریا دل چرا
خاک صحرای عدم از خون هستی بهتر است ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰
... دست بر دست از سر افسوس مالیدن چرا
از حباب و موج دریا می دهد تاج و کمر
بر سر این خرقه صد پاره لرزیدن چرا ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹
... کز گهر باشد هزاران عقده در دل بحر را
عشق دریا دل نمی اندیشد از زخم زبان
کی خلد در دل خس و خاشاک ساحل بحر را ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹
... کرد جوهردار آن موی میان شمشیر را
ماهیان را موجه دریا دعای جوشن است
بی زبانی می کند حرز امان شمشیر را ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲
... خسروی باید که داند قدر این شبدیز را
خامشی دریا و گفت و گو خس و خاشاک اوست
پاک کن از خار و خس این بحر گوهرخیز را ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱
... از حباب خود هزاران چشم در هر جلوه ای
می کند ایجاد دریا تا ببیند خویش را
گر به درد آمد دلت از ناله صایب ببخش ...
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲
... گرد راه از چهره سیلاب می شوید محیط
متصل گردان به دریا جویبار خویش را
بر زر کامل عیار آتش گلستان می شود ...