گنجور

 
صائب تبریزی

آهِ عالمسوز را در سینه دزدیدن چرا؟

برق را پیراهنِ فانوس پوشیدن چرا

در میانِ رفته و آینده داری یک نفس

اینقدر هنگامه بر یک دم فرو‌چیدن چرا

جامه‌ای کز تن نروید، رزقِ مقراضِ فناست

بر لباسِ عاریت چون خار چسبیدن چرا

فوت شد گر از تو دنیا، دشمنی در خاک رفت

دست بر دست از سرِ افسوس مالیدن چرا

از حباب و موج، دریا می‌دهد تاج و کمر

بر سرِ این خرقهٔ صد پاره لرزیدن چرا

دستِ افسوسی است هر برگی که می‌روید ز شاخ

در چنین ماتم‌سرایی، هرزه‌خندیدن چرا

چیست دنیا تا به آن آلوده سازی دست خویش؟

بر سرِ خوانِ سلیمان کاسه‌لیسیدن چرا

آبِ حیوان در عقیقِ صبر پنهان کرده‌اند

این چنین آبِ گوارایی ننوشیدن چرا

در چنین وقتی که خوانِ فیض گسترده است صبح

چون گرانجانان ز جای خود نجنبیدن چرا

زین گلستان عاقبت چون باد می‌باید گذشت

بر درختی هر زمان چون تاک‌پیچیدن چرا

ترکِ کوشش دامنِ منزل به دست‌آوردن است

راهِ خود را دور می‌سازی ز کوشیدن چرا

درخورِ تلخی است صائب هر دوا را خاصیت

از سرِ رغبت حدیثِ تلخ نشنیدن چرا؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۴۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

نیستی طفل، اینقدر بر خاک غلتیدن چرا؟

گل به روی آفتاب روح مالیدن چرا

جسم خاکی چیست کز وی دست نتوان برفشاند؟

گرد دست و پای خود چون گربه لیسیدن چرا

خاک صحرای عدم از خون هستی بهترست

[...]

سیدای نسفی

جانب ما دیده را وا کرده پوشیدن چرا

آشنایی کردن و بیگانه گردیدن چرا

چرخ را در ناله آرد تیر آه خستگان

از نظر افتادگان را دیر پرسیدن چرا

سرمه بیگانه را در چشم خود جا داده یی

[...]

وفایی مهابادی

باغبان از ما در گلزار بندیدن چرا؟

جان گرفتن بهر یک نظاره نادیدن چرا؟

با نگاهی قتل من کردی و رفتی جان من

کام خود از خون من دیدی و رنجیدن چرا؟

لشکر مژگان مکش بر کشتگان ناز خود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه