گنجور

 
۴۴۰۱

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در مدح فخرالملک

 

... موجب دریا و گوهر مایه ی خورشید و تیر

بسته اش را در تفکر تنگ شکر پایمال

قند را در تعجب عقد گوهر دستگیر ...

... کلک فرمان گسترش را زین سپس تقدیر گیر

ای بنسبت باثبات حلم تو خارا بخار

وی بهمت با وجود جود تو دریا غدیر ...

... در ازل گردون تنور خاطرت را گرم دید

با کواکب گفت وقت آمد که در بندم فطیر

در چنان روزی که گویی آسمان در شأن او ...

... در پناه رای مهر افروز تو تاج و سریر

دین پناها صاحبا من بنده را ز آنرو که نیست

در سخن چون در سخا دست تو در عالم نظیر ...

... می نیندیشی ز نقد قلب و نقاد نصیر

تا بنسبت با چهار ارکان نباشد نزد عقل

جرم هفت اختر قیصر و قصر نه گردو قصیر ...

امامی هروی
 
۴۴۰۲

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در مدح شمس الملک

 

... فتنه ای در زلف شهر آشوب و چشم پر فنش

چشم او هر ساعت آبستن به روزی روشنست

خط دستورست پنداری شب آبستنش

هر سحر پیراهنی در بر قبا کرد آسمان ...

... آسمان داد فخرالملک شمس الدین که هست

رام او و بنده درگاه چرخ توسنش

آنکه دین را آیت فتح است و برهان و ظفر ...

... تا اسیر تست دور چرخ بیرون می برد

بندگی را هر که می خواهد ز سنگ و آهنش

کو سری بی سایه ی جاهت که با سیلاب خون ...

... آتشی بر کرده ام آب قبولی برزنش

لفظ من تا در معانی بنده ی فرمان تست

همچونی در بند فرمانند سرو و سوسنش

و آن که می خواهد از آب طور من در باغ نظم

ضمیران و یاسمین و یاس صدها خرمنش

بلبل گلزار ازین بستان نه صید مرغ اوست

گرچه این ترکیب و این طرز است دام و ارزنش

صورت روح الامین مشکل شود روح الامین

ز آنکه بنگارند بر دیوان و کاخ و گلشنش

بر نمی افروزد آب لفظ قندیل سخن ...

... از زمرد برگ و بار از لعل و بیخ از چندنش

گلبن اقبال سیراب از سحاب دست تست

می نشان جایی و از جایی دگر برمیکنش ...

امامی هروی
 
۴۴۰۳

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در مدح علاء الدوله ابوالفتح

 

... تا مست را دگر ندهد روزگار تیغ

وصل تو گلبنی است بر او بی قیاس خار

چشم تو نرگسی است بر او بی شمار تیغ

گلبن روا بود که نماید چو تیغ خار

نرگس کجا بود که بر آرد ز خار تیغ

ای کرده گلبن تو مرا زیر پای خار

وی داده نرگس تو مرا روز بار تیغ ...

... بیرون نکرد سر ز نیام آشکار تیغ

و آن بنده پروری که بر قلب دشمنست

پیوسته نقد حمله ی او را عیار تیغ ...

... ز اقلیم شر و شرک بر آرد دمار تیغ

در بندگیت کوه کمر بسته روز و شب

بر فرق سر کشد ز پی افتخار تیغ

هر کو نبست بندگیت را کمر چو کوه

پیوسته باد بر سر آن خاکسار تیغ ...

... از دور چون بدید بدست سوار تیغ

تا بند چون سمندر در آتش و دخان

از درد در میانه ی دود و غبار تیغ ...

... در مدح جز مدیح تو شعری شعار تیغ

از بس که تیغ را بسخن باز بسته ام

می خواهد از معانی من زینهار تیغ ...

... در در نیام قبضه ی گوهر نگار تیغ

من بنده از جواهر مدت شنیده ام

هر دم بسحر در گهر شاهوار تیغ ...

امامی هروی
 
۴۴۰۴

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در مدح الغ ترکان خاتون

 

... هر زمان بر لاله از خیری چرا باشد روان

صورت وصلش نمی بندم که از هر موی خویش

باشد ار قیمت کند بویی بجانی رایگان ...

... یاد وصلش در ضمیرم هم توانستی گذشت

گر خیال غمزه اش بر من نبستی راه جان

موی زارم در شب اندیشه بشکافد سپهر ...

... روزش اندر تیره شب پولادش اندر پرنیان

یک جهان جان بسته در هر موی گفتن موی اوست

هر یکی خطی ز خط صاحب صاحبقران ...

... گر نبودی خامه ات با او بگوهر توأمان

صاحبا سالیست تا نقد ضمیر بنده را

طبع وقادت بنقادی نفرمود امتحان

دور ازین حضرت درین مدت که بودم منزوی ...

... خاک گوهر پوش بود آن چرخ و هم اختر فشان

دست دستور اندر آن ساعت بنیروی سخا

هر نفس گردی بر آوردی ز گنج شایگان ...

... چون همی کردند در برج شرف با هم قران

بر میان این کمر بست از میان دارای شرق

تاج خود بر سر نهاد آنرا پناه انس و جان ...

امامی هروی
 
۴۴۰۵

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در مدح فخرالملک

 

... آفتاب از تاب مهر ماه دیوارت زمین

نزهت بستان و حوض آب و خاک سطح تست

روضه ی فردوس و عین کوثر و ماء معین ...

... می نهد بر خاک پیش سایه دیوار تو

مهر بهر بندگیء صاحب اعظم جبین

آسمان داد فخر الملک شمس الدین که هست ...

... تا بسیط خاک را گیتی نفرساید از آب

تا بنات نفس را گردون نگرداند بنین

خاک درگاه رفیعت را که آب زندگیست ...

امامی هروی
 
۴۴۰۶

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - حضرت جان پرور دستور شاه

 

... پیش عرض مسندت عرش مجید

از سر تعظیم بنهاده کلاه

بسته در صف مقیمانت کمر

آسمان پیر با پشت دو تاه ...

امامی هروی
 
۴۴۰۷

امامی هروی » دیوان اشعار » ترجیعات » در مدح امام علی بن موسی الرضا علیه السلام

 

... آفتاب و آسمانت هست در صف النعال

گو بیا بنگر که راه کعبه ی جان روشنست

هر که را چشم دل از خورشید ایمان روشنست

گلبن بستان عصمت روح روح انبیاء

گوهر کان نبوت در دریای صفا ...

... ای بحق جد و پدر را نایب قایم مقام

ای امام ابن الامام ابن الامام ابن الامام

صدر تقوی را شکوهی اهل معنی را پناه ...

... چون سواد دیده بین اهل بیتش روشنست

دیده کوتا بنگرندی شیخ و شاب و خاص و عام

گرد راه مشهدت را هفت کشور در میان ...

... گرچه با ملک سلیمان باشد و کف کلیم

خاطر من بنده تا مداح این درگاه گشت

خلعت خاص امامی یافت از رب رحیم ...

امامی هروی
 
۴۴۰۸

امامی هروی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱

 

... هادی تیغ ممالک پرور مالک رقاب

قهر و لفظش دستگیر آتش و آبند از آن

کاندرین نار و نعیمست اندر آن رنج و عذاب ...

... مطلع خورشید حربا خسته ی منقار بوم

حضرت جمشید و طوطی بسته ی بند غراب

تا طبیعت را قوامست و کواکب را مسیر ...

امامی هروی
 
۴۴۰۹

امامی هروی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸

 

زهی دین پروری کاندر بنانت

سپهر دولتست و اختر داد ...

... در انصاف تو بر خلق بگشاد

ز بهر بندگی در پیش کلکت

زبان بسته است چون نی سرو آزاد

سحرگه بخل را در خواب دیدم ...

... نمی ترسی که دست انتقامش

طبایع را بر آرد بیخ و بنیاد

نمی دانی که گر خواهد جهان را ...

... چو رای صاحب عادل جهان را

بنور عدل روشن کرد و آباد

برون کردند درد از دل و از آن پس ...

امامی هروی
 
۴۴۱۰

امامی هروی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹

 

... بسان دایه ام گرد نقطه گرداند

شود ملازم حضرت دلم به بنیادی

نظام ملک مهان گر سری بجنباند

همیشه تا بقیاس خرد درست شود

که چرخ داده ی خویش از زمانه بستاند

زمین قدر ترا بر سپهر دستی باد ...

... که گنده پیر جهان قدر او نمی داند

بنعمت تو که باد آنکه ز آستان تواش

شکوه جاه تو گه گه چه کنم می راند ...

امامی هروی
 
۴۴۱۱

امامی هروی » دیوان اشعار » اشعار دیگر » شمارهٔ ۱۱

 

... کجا شدی به غرض دست جوهر آلوده

جهان پناها من بنده را فراغ روان

در اهتمام تو آماده است و آموده

نه آب طبع ز گرد ملال بسترده

نه خون فکر ز چشم خیال پالوده ...

امامی هروی
 
۴۴۱۲

امامی هروی » دیوان اشعار » اشعار دیگر » شمارهٔ ۱۳

 

... ضمیرت بر جهان نظم وقتی سایه افکنده

بنانت در دیار نثر هنگامی گذر کرده

دهان لفظ و معنی را ز لطفت پر شکر دیده ...

... ترا ز آب رخ اقبال نیکو نامتر کرده

نسیمت تار و پود صبح بر باد صبا بسته

غبار ترا ستوده فتح بر چشم ظفر کرده ...

... بمعنی در سخن دیده چو خاک رهگذر کرده

الا تا بر جهان گردون چو بسته پرده کحلی

مسیر خسرو انجم سحر را پرده در کرده ...

امامی هروی
 
۴۴۱۳

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - تجدید مطلع سوم

 

... قضا چو تیغ بچشم ستمگرت داده

جهان ز بند چو زلف ترا رها کرده

همین ثبات جهانرا کشیده در زنجیر ...

... فریب نرگست این مست خواب نا کرده

لب مرا بشب تیره ی جفا بسته

دل مرا هدف ناوک بلا کرده ...

امامی هروی
 
۴۴۱۴

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - در مدح علاء الدوله رکن الدین ابوالفتح قتلغ شاه

 

... اختر داد استقامت یافت بر گردون و جاه

آفتاب نصرت از چرخ ظفر بنمود روی

در پناه سایه ی پشت هدی ظل اله

آفتابی کافتاب افتاد در پایش ز چرخ

آسمانی کاسمان بنهاد در دورش کلاه

آفتابی مملکت در سیر و شاهی در جوار ...

... خسرو اعظم علاء الدوله جمشید زمان

رکن دین بوالفتح قتلغ شاه بن محمود شاه

صفدر لشکر شکن شاهی که باشد در مصاف ...

... دارد اندر تاب آتش آب نیلوفر نگاه

زبده دوران عدو بندی که چشم آفتاب

می نیارد کردن اندر سایه ی چترش نگاه ...

... هر کجا عون تو آمد مهر برچیند قضا

هر کجا عفو تو امد رخت بر بندد گناه

صورت جاه تو چون در بارگاه آید شود ...

... هم ز حکمت صور سازد هم ز رفعت بارگاه

تا ز ترکیب طبایع بسته بر ایوان چشم

پرده ی باشد سپید و گله ی دروی سیاه ...

امامی هروی
 
۴۴۱۵

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - در مدح ضیاء الدین علی

 

... ز آن خط نجوم عیش ترا کرده مدخلی

بنگر که پر ز خنجر الماس و جوشن است

طرف چمن که بود پر از حله و حلی

بستان شد از حریف خریف آنچنان حریف

کش خار کلبنی کند و زاغ بلبلی

چون هر نفس که ز دیشب یلدا چو نشتریست ...

... گفتا ز خاک حضرت صاحب مکحلی

ای لطف کردگار بنان تو در بیان

برهان قاطعیست که تو عقل اولی ...

... پیوسته سایر است و تو خط مقولی

با لفظ عذب تو سخن جزل بنده گفت

از روی بندگی نه ز راه مقابلی

کی صورت زوان سخنگوی نظم و نثر ...

امامی هروی
 
۴۴۱۶

امامی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - قصیده در ملک فخرالملک

 

... فضل تو بخردان حقیقت بدیده اند

زان در هنر بنزد بزرگان محققی

آن دل که شد معلق مهر و هوای تو ...

... این شعر داشت قافیتی مغلق آنچنانک

بر بستمش که کس نتواند ز مغلقی

من پارسی زبانم از آن کردم احتراز ...

امامی هروی
 
۴۴۱۷

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲

 

... سحرگه از سر سجاده برخاست

به بوی جرعه ای زنار بربست

ز بند نام و ننگ آنگه شد آزاد

که دل را در سر زلف بتان بست

بیفشاند آستین بر هردو عالم

قلندروار در میخانه بنشست

لب ساقی صلای بوسه در داد ...

عراقی
 
۴۴۱۸

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴

 

... هم پرده ما بدرید هم توبه ما بشکست

بنمود رخ زیبا گشتیم همه شیدا

چون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست

زلفش گرهی بگشاد بند از دل ما برخاست

جان دل ز جهان برداشت وندر سر زلفش بست

در دام سر زلفش ماندیم همه حیران ...

... غرقه زند از حیرت در هرچه بیابد دست

چون سلسله زلفش بند دل حیران شد

آزاد شد از عالم وز هستی ما وارست ...

... گفتا که لب او خوش اینک سر ما پیوست

با یار خوشی بنشست دل کز سر جان برخاست

با جان و جهان پیوست دل کز دو جهان بگسست ...

... می خواستم از اسرار اظهار کنم حرفی

ز اغیار بترسیدم گفتم سخن سر بست

عراقی
 
۴۴۱۹

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۷

 

... دلم با اینهمه انده ز شادی

بهار و باغ و بستان می نماید

خیالت آشکارا می برد دل ...

... لب لعل تو جانم می نوازد

بنفشه آب حیوان می نماید

ندانم تا چه خواهد فتنه انگیخت ...

عراقی
 
۴۴۲۰

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹

 

دل در گره زلف تو بستیم دگر بار

وز هر دو جهان مهر گسستیم دگربار ...

... المنة لله که پس از محنت بسیار

با تو نفسی خوش بنشستیم دگربار

چون طره تو شیفته روی تو گشتیم ...

... از صومعه و زهد برستیم دگربار

در بندگی زلف چلیپات بماندیم

زنار هم از زلف تو بستیم دگربار

تا راز دل ما نکند فاش عراقی

اینک دهن از گفت ببستیم دگربار

عراقی
 
 
۱
۲۱۹
۲۲۰
۲۲۱
۲۲۲
۲۲۳
۵۵۱