گنجور

 
عراقی

از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست

هم پردهٔ ما بدرید، هم توبهٔ ما بشکست

بنمود رخ زیبا، گشتیم همه شیدا

چون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست

زلفش گرهی بگشاد بند از دل ما برخاست

جان دل ز جهان برداشت وندر سر زلفش بست

در دام سر زلفش ماندیم همه حیران

وز جام می لعلش گشتیم همه سرمست

از دست بشد چون دل در طرهٔ او زد چنگ

غرقه زند از حیرت در هرچه بیابد دست

چون سلسلهٔ زلفش بند دل حیران شد

آزاد شد از عالم وز هستی ما وارست

دل در سر زلفش شد، از طره طلب کردم

گفتا که: لب او خوش اینک سرِ ما پیوست

با یار خوشی بنشست دل کز سر جان برخاست

با جان و جهان پیوست دل کز دو جهان بگسست

از غمزهٔ روی او گه مستم و گه هشیار

وز طرهٔ لعل او گه نیستم و گه هست

می‌خواستم از اسرار اظهار کنم حرفی

ز اغیار بترسیدم گفتم سخن سر بست

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۴ به خوانش سهیل قاسمی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۱۴ به خوانش فاطمه زندی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عراقی

همین شعر » بیت ۱

از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست

هم پردهٔ ما بدرید، هم توبهٔ ما بشکست

حافظ

در دیرِ مغان آمد، یارم قدحی در دست

مست از می و میخواران از نرگسِ مستش مست

مولانا

باز این دل سرمستم دیوانهٔ آن بندست

دیوانه کسی باشد، کو بی‌دل و پیوندست

سرمست کسی باشد، کو خود خبرش نبود

عارف دل ما باشد، کوبی عدد و چندست

در حلقهٔ آن سلطان، در حلقه نگینم من

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حافظ

در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست

مست از می و میخواران از نرگس مستش مست

در نعلِ سمندِ او شکلِ مهِ نو پیدا

وز قدِ بلندِ او بالای صنوبر پست

آخر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

از دیر برون آمد ترسا بچه ای سرمست

بر دوش چلیپائی خوش جام مئی بر دست

کفر سر زلف او غارتگر ایمان است

قصد دل و دینم کرد ایمان مرا برده است

کفری و چه خوش کفری کفری که بُود ایمان

[...]

جیحون یزدی

سنگ محنم امروز پیمانه صبر اشکست

آب ارنه بدست آرم با راست بدوشم دست

خود پای شکیبم نیست تا دست بجسمم هست

این گفت و سپند آسا از مجمر طاقت جست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جیحون یزدی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه