گنجور

 
امامی هروی

زهی بپای تفکر بسیط عالم غیب

هزار بار بهر یک نفس بپیموده

سپهر قدر تو بگذشته از مدارج قدس

زمین جاه تو فرق سپهر فرسوده

بهیچ دور زمان چشم و گوش جان و خرد

ندیده مثل تو حق پروری و نشنوده

غرض ز عرض جهان عرض پاک تست ارنه

کجا شدی به غرض دست جوهر آلوده

جهان پناها من بنده را فراغ روان

در اهتمام تو آماده است و آموده

نه آب طبع ز گرد ملال بسترده

نه خون فکر ز چشم خیال پالوده

همیشه تا نتوان گفت در جهان خرد

که راجح است مرا خوان بوده، نابوده

سخن ملازم خاک در مدیح تو باد

که بی مدیح تو بی حاصلست و بیهوده